کمدهای کتابخانه در شعبه 3 شورای حل اختلاف

کمدهای کتابخانه در شعبه 3 شورای حل اختلاف

از مجموعه: پشت دیوارهای کتابخانه (بخش دوم)

آقای بازپرس، از بالای عینک ته استکانی قهوه ای تریاکی‌اش نگاهی می کند و بی آنکه چیزی بگوید دوباره با چشمان بی حالتش به دنبال منگنه روی کاغذ می گردد تا آن را باز کند. از حد فاصل بین ابروها و عینکش می شود بعد از رد کردن بینی پهنش، روی میز را دید که جای جای کاغذها علامت قوه قضائیه و شعبه سوم شورای حل اختلاف قابل رویت است. همین طور که با کاغذ ور می رود، می گوید باید فرم مصالحه را تکمیل کنید و شاکی علاوه بر آن، فرم انصراف دعوی را هم تکمیل کند. آقای وکیل شاکی، برای اینکه خودی نشان بدهد و احتمالا حق‌الوکاله‌اش را حلال کند، اصرار می کند که در مورد خسارت مذاکره بشود. نماینده حقوقی زیر لبی می غرد که شاه می بخشه، نوکر نمی بخشه. فرمها را که امضاء می کنیم و شماره حساب بانکی جناب شاکی را می گیرم، به خنده به شاکی و وکیلش می گویم، به همین راحتی یکی از انبوه 32 میلیون پرونده مفتوحه به فرمایش جناب رئیس قوه قضائیه را بستم.

 ماجرا از آنجا آغاز شد که تقریبا آخر ساعت کاری یک عصر نه چندان ملال آور آبان ماه، خبر آورند که کتابخانه مورد سرقت قرار گرفته و آقایی مال باخته دارد داد و فریاد می کند. به سرعت خودمان را به سر صحنه جرم رساندیم و از چند و چون ماجرا سوال کردیم.

قضیه از این قرار بود که یکی از دانشجویان -که مشتری دائمی کتابخانه هم بود – و داشت پایان نامه اش را تکمیل می کرد، لپ تاپش را توی کمد امانات کتابخانه می گذارد و می رود ناهار. بعد که بر می گردد می بیند که در کمد قفل است و وقتی در را باز می کند که لپ تاپش را بردارد و کارش را ادامه بدهد، می بیند که جا تر است و بچه نیست. لپ تاپش که تمامی فایلهای پایان نامه اش در آن بوده، مفقود شده و آه از نهاد این بنده خدا بلند کرده. ناراحتی از دست دادن لپ تاپش یک طرف و نداشتن نسخه پشتیبان از پایان نامه ای که شش ماه تمام روی آن کار کرده است هم یک طرف. نالان و پریشان به این در و آن در می زند و جویای نام و نشان مدیران کتابخانه است. همانجا می گوید که پدرش وکیل است و قصد دارد همین الان از کتابخان و مسولان آن شکایت کند. ایشان را به آرامش دعوت می کنیم هر چند که ثمری هم ندارد و آتشش را تندتر می کند. بلافاصله می فرستیم سراغ فیلم ضبط شده دوربینهای کتابخانه. خوشبختانه، در قسمت کمدهای امانت کتابخانه، دوربین مداربسته داشتیم. هر چند به خاطر کمبود جا بخشی از کمدها را پوشش نمی داد اما بالاخره داشتیم.

به سرعت گزارش لازم تهیه و به حراست دانشگاه اعلام می شود تا دربهای ورود و خروج را کنترل دقیق تری بکنند. فیلم دوربینها را از ساعتی که ایشان لپ تاپ را گذاشته اند بازبینی می شود. به فاصله یک ربع بعد از خروج ایشان و قرار دادن لپ تاپ در کمد، کس دیگری می آید و با دادن شماره عوضی کمد ایشان به جای کمد خودش، کلید را از مسئول امانات می گیرد و با خیال راحت به سراغ کمد رفته و لپ تاپ را بر می دارد. همچنین، از چند کمد دیگر و از توی کیفها کمی پول و اشیای دیگر هم بر می دارد و می رود. فیلم تکثیر شده و سریعا برای حراست دانشگاه ارسال می شود. آنها، بعد از بازبینی، تصاویری از سارق تهیه می کنند و به همه جاهای دانشگاه ارسال می کنند.

دانشجوی بینوای مال باخته، بلافاصله به کلانتری می رود و ضمن گزارش سرقت از مسئولین کتابخانه دانشگاه به دلیل سهل انگاری شکایت می کند. کلانتری هم فیلم، عکس و گزارش کامل را از حراست دانشگاه دریافت کرده و به سرعت سارق را شناسایی می کند. سارق، فردی غیر دانشجو و سابقه دار بوده. با طی کردن سریع مراحل قضایی حکم جلبش صادر می شود که بعد از مراجعه شاکی و مامور، نمی توانند نامبرده را پیدا کنند و گزارش می شود که ایشان متواری هستند و غیرقابل دسترس.

تب و تاب ماجرا می خوابد و ما هم هرازچندگاهی پیگیری می کنیم که بالاخره به ماجرا به کجا ختم شده. ناگفته نماند که در همه موارد هم ما تمامی مسئولیت را بر عهده می گیریم و اذعان می کنیم که ما موظف بوده و هستیم که نظم و امنیت و آرامش را در کتابخانه فراهم کنیم. هر چند که ممکن است لوازم آن را نداشته باشیم یا سایر واحدهای دانشگاه اینگون فکر نکنند و اهمیت قضیه را متوجه نباشند. چرا که ما به عنوان یک کتابدار، می دانیم که اولین اصل مهم برای کاربر کتابخانه امنیت و آرامش روانی و محیطی است تا کتابخانه بتواند به هدف خود که پاسخ به نیازهای مخاطبین است، دست پیدا کند. اما برای بسیاری از مسولان و کارکنان دیگر، چنین احساسی چندان محلی از اعراب ندارد و کتابخانه را هم به چشم یک واحد اداری دیگر نگاه می کنند که آمدن و نیامدن مشتری یا پاسخ گرفتن او و نگرفتنش خیلی تفاوتی ندارد. متاسفانه همین دیدگاه، چنین مصیبتی را برای ما رقم زد. چرا که مدتهای مدیدی از کمبود نیروی انسانی در کتابخانه شکایت کرده و بارها پیگیر تامین نیروی انسانی لازم و واجد صلاحیت در کتابخانه شده بودیم اما کو گوش شنوا؟

همکاری که مسئول امانات کتابخانه بود، به دلایل مختلفی مناسب این پست نبود. اما هر چقدر که چانه زنی و شکایت کرده بودیم کسی چندان توجهی نکرده بود و مجبور بودیم تا زمان بازنشستگی ایشان و معرفی فرد جایگرین صبر کنیم. شوربختانه در یک ماه مانده به بازنشستگی ایشان، این سرقت در کتابخانه ما رخ داد. رعایت نکردن اصول ایمنی و توجه نکردن به روال منطقی که برای دادن کلیدها به مخاطبین ترسیم شده بود، باعث شد که سارق این اشکال را شناسایی کرده و در موقعیتی مناسب که مسئول مربوطه مشغول ناهار و استراحت بوده، نیست پلید خودش را عملی کند.

چند ماهی از این ماجرا گذشت و خبر چندانی از آن نبود و از گوشه و کنار می شنیدیم که ایشان از ما شکایت کرده و ادعای خسارت دارند. همکار مسنِ مسئول امانات هم بازنشست شد و رفت. بعد از چند ماه، یکی دو روز بعد از تعطیلات نوروز که دوباره به محل کار برگشتیم، با برگه احضاریه ای از سوی شورای حل اختلاف مواجه شدیم. در احضاریه از دو مدیر کتابخانه و مسئول امانات (بازنشست شده) شکایت شده بود و خواسته بودند که در تاریخ و ساعت معینی در شعبه سوم شورای حل اختلاف حضور به هم رسانیم. موضوع را به واحد حقوقی دانشگاه ارجاع دادیم و قرار شد که آنها پیگیری کنند. چندان هم نگران نبودیم و خیالمان راحت بود که ما منصوب دانشگاه هستیم و داریم از جان و عمرمان برای خدمت وقت می گذاریم و حتما حوایمان را دارند. نتیجه جلسه اول دادرسی که آمد دیدیم مثل اینکه از این خبرها نیست. چرا که محکوم شده بودیم و ضمن جبران خسارت ممکن بود ممنوع الخروج هم بشویم.

با شندیدن این نتیجه، کمی تکان خوردیم و موضوع را پیگیر شدیم. اعلام کردند که جلسه رسیدگی دیگری خواهد بود که شما می توانید بروید و از کیان و صیانت کتابخانه و خودتان دفاع کنید. جلسه بعدی در اردیبهشت یعنی 6 ماه بعد از حادثه قرار بود در شورای حل اختلاف برگزار شود. جلسه هم درست وسط کلاس آموزش مجازی‌ام بود که مجبور شدم نیمه کاره کلاس را رها کنم. بنده به همراه نماینده حقوقی دانشگاه عازم محل شورا شدیم. با این تصور که الان وارد یک سرسرای بزرگ با راهروهای مزین به نرده های سلطنتی زیبا می شویم. بعد هم سالن دادگاه خواهد بود و آقای قاضی که ردای مخصوص از آن کلاه گیسهای حقوقی قرن چهاردهمی سرش گذاشته و با چکش مخصوصش روی میز می کوبد که نظم دادگاه را رعایت کنید. حضار هم گوش تا گوش نشسته اند تا نتیجه دادرسی مشخص شود.

اما چشمتان روز بد نبیند. از 50 متری که به سمت ساختمان شورای حل اختلاف می رفتیم، انبوهی خلایق را دیدیم که شدید در رفت و آمد هستند. شورا هم حالت آپارتمانی تنگ و کم جا را داشت که هر کس هر جا را توانسته بود گرفته و ملک طلق خود کرده بود. آسانسور که خراب بود و باید تا طبقه سوم در میان شلوغی جمعیت پیاده می رفتیم. روی پله ها به قاعده یک بند انگشت خاک نشسته بود. همه جا هم قلقله. بیچاره همکاره بازنشسته مان هم آمده بود و به دلیل مشکل جسمی نمی توانست سه طبق را بالا بیاید. خود جناب شاکی کمک کرده و زیر بغل ایشان را گرفته بود تا بتواند برساندش به طبق سوم و محل شعه 3. به طبقه سوم که رسیدیم گفتیم ما طبق احضاریه باید راس ساعت 14 و 30 آنجا باشیم و کار تمام می شود و می رویم دنبال زندگی خودمان. اما همینطور که جلوتر می رفتیم مثل رگی که کم کم بگیرد، راهرو از شدت جمعیت تنگ تر و تنگ تر می شد. جلوی شعبه 3 حتی برای سر پا ایستادن هم جا نبود و هیچ کس نمی توانست بدون دو سه تنه به دیگران از راهرو عبور کند. پرس و جو کردیم و فرمودند که باید صبر کنید. تقریبا نیم ساعتی صبر کردیم اما خبری نشد. در این فاصله از نماینده حقوقی دانشگاه پرسیدم که فرق شورای حل اختلاف با دادگاه در چیست که توضیح داد شوراها قرار بوده در فضایی غیررسمی تر و با دست و بالی بازتر کمک حال قوه قضائیه باشند و از بوروکراسی شدید قوه بکاهند. اما بعد از مدتی لازم شده که شورایی برای حل اختلاف خود این شورا پدید بیاید از بس خودش تبدیل به معدن کاغذبازی و سخت گیری شده است. ضمن اینکه، پرونده های زیر 5 میلیون تومان در صلاحیت این شوراها است و دادگاه ها وقتشان را برای این موارد خرده پا تلف نمی کنند. سر پا و در ازدحام و گرما و شلوغی کلافه شده بودیم. در این فاصله انتظار نفس گیر، سعی کردم به جای چنگ و دندان نشان دادن معمول شاکی و متشاکی، با ایشان سر صحبت را باز کنم و ببینم این گره با دست باز می شود یا با دندان؟ از دغدغه ها و وقتی که از ایشان ضایع شده و لپ تاپی که ابزار کارش بوده و الان ندارد و فایلهایی که حاصل زمان زیادی بوده گفت. دیدم که اگر کمی بیشتر از مشکلاتش بگوید، کت تنم را هم در می آورم و می دهم. بعد از مدتی صحبت کردن از ایشان خواستم که چه کنیم راضی می شود از خر شیطان پائین بیاید. گفت خسارت لپ تاپ پرداخت شود و همانجا فی الفور چیزی بالاتر از مبلغی که لپ تاپ را خریده بود پیشنهاد دادم و ایشان هم که از بس از کلانتری و دادگاه و اینها زجر کشیده بود راضی شد که شکایت بدهد. اگر چه وکیل مدافع ایشان سعی داشت که یک جوری ماجرا را پیچیده تر کند، اما قرار شد در قبال دریافت وجه خسارت رضایت بدهد و قال قضیه کنده بشود. همین کار را کردیم و از خودپرداز جلوی شورا، اختلافمان را خودمان با کمی شل کردن سر کیسه حل کردیم و زحمت شورای حل اختلاف را کم کردیم.

عبرت کلام

اگر چه یک سال قبل از این ماجرا، همایش “ایمنی در کتابخانه ها” را برگزار کرده بودیم و یکی از مسائل مهم ایمنی که در همایش بر آن تاکید کرده بودیم، حفظ اموال و دارایی های مخاطبین بود، اما متاسفانه عدم کارآیی سیستم های اداری باعث شد که ما نتوانیم کارمند قابل اطمینانی را برای کتابخانه جذب کنیم که پاسخ گو و مسئولیت پذیر هم باشد.

دیگر اینکه، رحم و عطوفت و اینکه این بنده خدا در حال بازنشستگی است و اگر ما ایشان را نخواهیم ممکن است اخراج شود و گناه دارد و این دل رحمی ها، باعث شد که اتفاقی به این تلخی بیافتد که همه ما را درگیر کند.

همیشه باید دقت شود که علاج واقعه قبل از وقوعش خوب است نه نوشداروی بعد از مرگ سهراب. بعد از این ماجرا و انعکاس خبر آن، حالا کتابخانه ما هم واجد کمدهای امانت با قفلهای الکترونیکی شد، هم دوربینهای مداربسته کتابخانه تقویت شد و هم گروهی آمده است برای طراحی سیستم اعلام و اطفاء حریق روزآمد. چیزهایی که قبلا هر چقدر هم خودمان را می کشتیم و پیگیری می کردیم، معلوم نبود نتیجه ای داشته باشد. اما این رویه درست نیست. اگر جایی مشکلی هست، تا قبل از اینکه ابعاد تلخ خودش را نشان دهد و خدای ناکرده فاجعه غیرقابل جبران به بار بیاورد باید به فکر رفع آن مشکل بود.

نکته مهم دیگر، همان چیزی است که در درسهای ذخیره و بازیابی اطلاعات نقل دهانمان است. اینکه حتما و حتما از همه داده های ارزشمند خود چندین نسخه پشتیبان متنوع تهیه کنید تا اگر هر مشکلی برای شما پیش آمد، فایلها و اطلاعات ضروری شما از بین نرود.

نکته پایانی اینکه، درست است خسارت یک لپ تاپ را می شود با پول پرداخت کرد، اما باید توجه داشت که کتابخانه ساحت مقدسی دارد که در پس سالیان سال دقت و حساسیت متولیان دلسوز آن پدید آمده است. مزد اعتماد را باید با اعتماد پرداخت کرد و همه ما باید توجه داشته باشیم که حتی یک مداد کم ارزش هم نباید از دارایی های مخاطبین کم شده یا به سرقت برود یا به هر طریقی دچار چالش شود. ما کتابداران باید باور داشته باشیم که کتابخانه محل امن و آرامش است و باید تمامی هم و غم خود را صرف آرامش و امنیت آن کنیم.

 

محسن حاجی زین‌العابدینی

 

پشت دیوارهای کتابخانه (بخش اول)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *