طنز: نامه سه داور به سردبیر برای یک مقاله!
یکی از دانشجویان بختبرگشته پس از بیست و هفت هشت سال عمر بیعزت و بدون داشتن هیچ نوع شغل و همسر چه از نوع دائم و چه از نوع موقت! حال به مرحلهای رسیده که برای دفاع از پایاننامه مقطع کارشناسی ارشد نیاز مبرم به پذیرش مقالهاش دارد. پس از چندماه که از ارسال مقالهاش به دفتر یک نشریه علمی-پژوهشی محترم میگذشت روزی پاکتی از دفتر آن نشریه به دستش رسید که در آن سردبیر محترم نشریه ضمن رد کردن مقالهاش، سه نامه سه داور مقاله را نیز به پیوست جهت اطلاع ارسال کرده بود. متن این سه نامه به شرح زیر است:
نامه محزونخان (داور اول) به سردبیر مجله وزین کتابگذاری!
سردبیر محترم
سلام
احتراماً مقاله ارسالی در کمال یأس، حزن و اندوه بیپایان، جهت داوری مطالعه و بررسی شد. خواهشمند است موارد زیر را جهت افزودن به اندوه و فراهمآوری پیشزمینه خودکشی به نویسندۀ محترم مقاله ابلاغ فرمایید.
1. خوشبختانه (اندوهناک اینکه) مقاله این نویسندۀ اندوهبار[1] که زمینهها و تشعشعات مالیخولیایی آن کیلومترها در بخشهایی همچون بیان مسئله (حُزن)، ضرورت مسئله (حُزن)، ادبیات (نظریه حُزناندیشی) به رشته تحریر درآمده است، زمینه گسترش این نحله فکری را در ادامه پژوهشهایی همچون هدایتشناسی، نیچهپروری، سبکشناسی فیلمهای مهرجویی[2]، و دپرسیونیم[3] فراهم کرده است. نویسنده محترم با وجود اینکه دانشجویم بوده و از تجویز دارویی-رفتاری بنده که استفاده از قرصهایی همچون نورتریپتیلین، دیازپام، فلوکسِتین، آلپرازولام و … استفاده کرده و همچنین مطالعه کتب: خودکشی 2 دقیقهای، قرص اعصابت را قورت بده، اندوهشناسی: مفاهیم و روشها، و اندوهدرمانی را بارها برایش تجویز کردهام؛ با این حال، متاسفانه هیچ تأثیری از اینهمه تلاشهای خود در شخصیت و قلم وی نمیبینم!
2. متاسفانه نویسنده گرامی متاثر از پارادایم کنونی “امید و اعتماد” که باعث ایجاد روحیه منفی و نامناسبِ مثبتاندیشی! در میان کتابگذاران شده است، در نگارش این اثر به هیچ وجه نتوانسته ساختار و انسجام مناسبی بین مفاهیم و نظریههای مطرح در این زمینه ایجاد کند. همچنین ضمن عدم استفاده از علامتهای مرسومی همچون L، :'(، 😐، 🙁، x-(، و با استفاده از علامتهای وقیحانه، شرمآوری چون :)، ;)، D:، نتوانسته ارتباط منطقی بین فرضیه مطرح شده و مبانی نظری برقرار کند.
2. به نظر این من اگر نویسندۀ محترم کمی به اندازه من اندوهشناس بود، حداقل قدری هم ذوق به خرج میداد، نام صادق هدایت و بنده را بهعنوان یکی از ارکان این حوزه عمیق در ابتدای مقاله و جهت قدردانی مطرح میکرد. بر این اساس لازم است به زور هم که شده اسم من (بعنوان نویسنده اصلی) در کنار داداش صادق بالاتر از نام نویسنده درج گردد.
3. آخر کسی نیست از این مولف محترم بپرسد: این همه مقاله درِپیت دادهای که چه بشود؟ مثلاً هات پیِپر شدهای که چه؟ چرا اینقدر ذوق زدهای؟ مگر آخر و عاقبت همه ما بیشتر از یک متر قبر است؟ وقتی اندوه و غم هست پس شادی و امید چرا؟ این همه مقاله در این زمینه نوشته شده که چه بشود؟ مگر اوضاع علمی-اجتماعی را نمیبینی؟ فقر علمی بیداد میکند؟ و یک تریلی سوالِ محال دیگر!
4. بنظر بنده بعنوان داوری صاحبسبک و اندوهشناسی مبرز، نحوه نگارش ایشان به هیچوجه شایسته یک کارشناس ارشد نبوده و از همین تریبون! اعلام میکنم که این مقاله هیچ چیز جدیدی برای گفتن ندارد. قبلاً همه این مطالب در آثار قبلیم ذکر شده و اصلاً نویسنده باید حوزه فکری، مطالعاتی و سبک فکری خود را بالکُل[4] تغییر دهد. مگر میتوان یک مقالهای که بنده در این زمینه نوشتهام را با مقاله سطحی و کماثر نویسنده نسبتاً محترم همسان دانست؟ چرا که پس از من هیچکس حق ندارد در این زمینه قلمفرسایی کند، مگر به اذن و اجازه من و البته حتماً با استناد به آثار بنده. هرچند وقتی خود بنده (بهعنوان یک داور و یک نویسنده) در آستانه خودکشی قرار دارم، چه ضرورتی است به نگارش در این زمینه؟! وصیت میکنم پس از من هیچکس مقاله این نویسنده را حتی داوری نکند! چه برسد به اینکه مقالهای در این زمینه منتشر شود.
5. با توجه به اینکه دوره آخرالزمان فرا رسیده است و خوشبختانه امیدی به انتشار مجلههای جدید با محتوای مناسب وجود ندارد، بنابراین خواهشمندم همراه با نسخه داوری شده این متن، نسخهای از مقالههای منتشر شده بنده (جهت درسآموزی واقعی) همراه با یک نسخه از جدیدترین شیوههای محوشدن از هستی! (هستیزدایی) برای نویسنده ارسال گردد.
با سپاس و اندوه فراوان
محزونخان
نامۀ ناراحت الدوله (داور دوم) به سردبیر مجلۀ وزین کتابگذاری!
سردبیر محترم
با سلام
احتراماً مقاله ارسالی جهت داوری مطالعه شد. خواهشمند است موارد زیر را جهت اطلاع و حال گیری به نویسندۀ محترم مقاله اعلام فرمایید:
1. متاسفانه نویسندۀ محترم آن قدر شعور نداشته است که مقاله را طبق میل و نظر بنده به رشتۀ تحریر – ای مرده شور رشته و ایضا تحریر ایشان – در آورد. چرا که اگر ایشان اندک شعوری در این باره داشت می فهمید که بنده تنها مرجع و صاحب نظر در این حوزه بوده و لذا از آنجا که گذر پوست به دباغ خانه می افتد، لاجرم خواهی نخواهی مقاله نامبرده به دست من خواهد رسید؛ لذا ایشان باید فکر چنین روزی را می کرد. به عنوان نمونه نویسنده محترم هیچ استنادی به مقالات من نداشته، ولی خاک بر سر تا دلش خواسته به کسانی استناد داده که وقتی بنده از پایان نامه دکترایم دفاع می کردم، به خمیردندون می گفتند امیرخندون.
2. به نظر این حقیر اگر نویسندۀ محترم آدم بود، قدری تواضع به خرج می داد و نام نحسش را جلوی نام استاد راهنمایش نمی نوشت. فلذا این نویسندۀ معلوم الحال لیاقت چاپ مقاله را ندارد.
3. به نظر می رسد که نویسندۀ محترم از فرط جنون یک سطل نقطه، کاما، نقطه ویرگول، علامت تعجب و سوال اضافی داشته و همین جوری آنها را هورررررری توی متن ریخته است. لذا لازم است با یک عدد تی اقدام به پاکسازی این منجلابی کند که به اسم مقاله می خواهد به خورد مجلۀ وزین شما بدهد. اساساً این دست نویسندگان فقط فکر می کنند که با این ادا و اصول ها دارند پله های ترقی را طی می کنند در حالی که این ها عرضه ندارند که حتی پله های ترقی را تی بکشند!
4. به نظر می رسد که نویسندۀ محترم از آن آدم های ستیزه جو و عاشق نزاع و درگیری باشد. چرا که در بخش پایانی مقاله، از تیتر «بحث و نتیجه گیری» استفاده کرده است. معلوم است که این نویسنده نما از آن موجوداتی است که کل یوم دنبال بحث و درگیری است. لذا لازم است به گونه ای جامعۀ علمی را از لوث وجود این افراد پاک نمود.
5. معلوم نیست به چه دلیل نویسندۀ محترم وسط حرف هایش و نوشته هایش هی اسامی یک تعداد آدم را داخل پرانتز آورده است. اگر این ها اسامی دوست ها و خاله و عمه و ننه و بابای نویسنده است، خب می مرد اسم بنده را هم به عنوان داور و مرجع بی رقیب علمی در این حوزه می آورد. اگر هم این اسامی داخل پرانتز با تعدادی تاریخ در کنارش که معلوم نیست تاریخ تولد این افراد است و یا موضوع دیگری در کار است، همین طور الکی در مقاله آمده که به نظر من بلامانع است.
6. در جاهایی نویسندۀ محترم از فرط بیسوادی مطالبی در مقاله نوشته که آدم از آنها سر در نمی آورد. از جمله اینکه در ص. 6 آورده: «همان طور که در پانوشت پیشین گفته شد» معلوم نیست که پانوشت دیگر چه صیغه ای است. بنده که خود از سابقه داران مقاله نویسی و کار پژوهشی می باشم هر چه فکر می کنم که چطور می توان با پا مقالۀ علمی نوشت، ذهن خطیرم به جایی خطور نمی کند؟ آیا سردبیر محترم از سلامت مشاعر و وجود اندک شعوری در ذهن نویسنده اطمینان دارد؟ لطفا در این باره تحقیق شود.
7. در مجموع مقاله افتضاح، غیرقابل دیدن، غیرقابل شنیدن چه برسد به قابل انتشار، و نیز تهوع آور و مناسب جهت پاک کردن شیشه در شب عید نوروز 1393 می باشد. لذا خواهشمند است ترتیبی اتخاذ فرمایید تا نویسندۀ محترم به ترتیبی که صلاحدید حضرتعالی است به دفتر مجله دعوت شده و تا می خورد از خجالت ایشان به در آیید.
با سپاس
ناراحت الدوله
نامه کتابگذار اعظم (داور سوم) به سردبیر مجله وزین کتابگذاری
سرور گرامی حضرت آقای سردبیر روحی فداه
با سلام و شادی بر شما و ایل، طایفه، قبیله، قوم و خویشانتان
احتراما مقاله ارسالی در کمال شور و شعف مطالعه شد. نکاتی به شرح ذیل جهت استحضار تقدیم میشود:
1. نخست آنکه باید اذعان کنم که بنده از شنیدن! تکتک واژههای سراپا مفهومی، جذاب و حیاتبخش این مقاله چنان دچار شور و شعفی وصفناپذیر شدم که در همان نیمههای شب اقدام به دست افشانی و انجام حرکات موزون و غیرموزون معتنابهی همراه با سر و صدای بسیار کردم. این اقدام، آن هم در آن ساعات شب سبب تعجب و حیرت همسایگانم شد تا آن حد که این عزیزان دلسوز، بطور همزمان به پلیس و اورژانس تماس گرفته و از این حالت من گلایه کرده بودند. البته جای نگرانی نیست و سوءتفاهمها رفع شده و من اکنون شاداب و سرحال در خدمتتان هستم….
2. قابل ذکر است که نویسنده این مقاله از شاگردان بانشاط و خوش مرام اینجانب بوده و من از همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق وی شدم. البته فکر بد نکنید! منظورم این است که عاشق قلم وی شدم. بعدها متوجه شدم که پدر نامبرده این قلم را از فرانسه برای وی خریده و تمام تکالیف و مقالههای ایشان توسط همین قلم وزین نگاشته میشوند. اینجاست که میتوان گفت که از چنین قلمی سزد که چنین مقاله ارزندهای خلق شود!
3. ساختار ارائه مطالب و عنوانبندی تیترها بسیار حسابشده و با نشاط بوده بدانگونه که هیچ ایرادی نمیتوان بدان گرفت! تمام نکات ویرایشی علی الخصوص مساله مهم و حیاتی نیمفاصلهها در حد اعلاء رعایت شدهاند. البته بین خودمان بماند. چند روزی است که این نوه شیطان بلای من عینکم را از حیّز انتفاع خارج کرده و از این رو است که قادر به رویت دقیق متون و خواندن واژهها نیستم. همان نوه فوقالذکرم را با تزریق شور و نشاط مجازی مجبور کردهام که کنارم بنشیند و مقاله مشارالیه را برایم بخواند. با این حال، با توجه به سابقه پر از شور و نشاطی که از مولف سراغ دارم شک ندارم که همه این نکات با دقت تمام توسط ایشان رعایت شده است!
4. آنچه که مرا کمی البته دقت کنید تنها کمی آزردهخاطر کرده، عدم استناددهی ایشان به آثار و آراء وزین اینجانب آن هم به مقدار معتنابه است. از ایشان که خود را شاگردی اهل دل و بامعرفت میداند بیش از اینها انتظار داشتم؛ هر چند که به قول آن شاعر معروف: “وفاکنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم * که در طریقت ما کافریست رنجیدن!”
5. از ذکر سایر جزئیات و اطاله کلام خودداری میکنم چون میدانم شما هم آنها را نخواهید خواند! بطورکلی معتقدم که سطح علمی این مقاله بسیار بالا و انتشار آن باید صرفا در نشریات آی. اس. آی صورت بپذیرد تا جهانیان بتوانند از سرچشمههای نشاطآور این مقاله با ولع بنوشند. از این رو، با تمام نشاط و شوری که در خود سراغ دارم به همان نوه فوقالذکرم عنوان میکنم که جمله نهاییم را برایتان چنین بنگارد: “با توجه به تمام بررسیهای علمی که بر روی این مقاله انجام دادم سطح آن را بسیار فراتر از سطح نشریه کمنشاط شما یافته و از این رو انتشارش را در نشریهتان بههیچوجه مناسب و بهصلاح نمیدانم”.
شاداب باشید
کتابگذار اعظم
[1] صفتی است برای کسی که بار اندوه، غم، غصه، دپسردگی، دپرشن (Depression)، مالیخولیا و هزار درد و مرض روحی و روانی را به دوش میکشد.
[2] جهت مطالعه و بررسی سایر متون و منابع لازم به ذکر است، تم اصلی دو شاهکار استاد مهرجویی (پری و هامون) به خودکشی مرتبط است!
[3] مکتبی ادبی، علمی، پژوهشی که به بررسی امکان بهبود و ارتقاء نسخه انسان در اصل تناسخ، به موجودی اندوهناک، اندوهپژوهش و اندوهمحور میپردازد تا زمینه مراحل سیر تعالی انسانی از اندوه به فنا را فراهم میسازد.
[4] منظور بطور کلی است، نه با الکُل!