باور به ارزشمندی خواندن: از نگاه فلسفی به خواندن تا چالش در فهم ارزشمندی آن برای زندگی بهتر
میان خواندن و جهانبینی رابطهای دوسویه وجود دارد. خواندن بر شناخت انسان از چیستی و چرایی پدیدهها و مفاهیم تأثیر دارد. شناخت برآمده از خواندن هم در جای خود میتواند موجب شکلگیری جهانبینی فرد شود. بهبیاندیگر، شکلگیری تدریجی جهانبینی یا نگاه فلسفی انسان میتواند ناشی از خواندن باشد. این شکلگیری وابسته به چه چیز خواندن و چگونه خواندن است. جهانبینی و نگاه فلسفی به خواندن، تأثیر زیادی بر گزینش آنچه انسانها میخوانند و آنچه درک میکنند دارد. باوجود رابطه مثبت و مستقیم میان خواندن و جهانبینی، هنوز بخش عمده جامعه به ارزش و تأثیر متقابل این دو در تحقق سعادت خود و جامعه پی نبردهاند. مقاله حاضر تلاش دارد تا با بحث پیرامون چنین رابطه و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری، بر این نکته تأکید کند که یکی از عوامل کم خوانی و نخواندن و نیز باور نداشتن به ارزشمندی کتاب، ریشه در نوع نگاه و جهانبینی انسانها دارد. همچنین تأکید میکند که کتاب یک موجود و یک هستی مانند سایر هستیهاست و میتواند معناها و مفاهیمی را برای شکل دادن به شناخت و ارتقای معرفت انسان به وی منتقل کند. برای شکلگیری چنین نگاهی به خواندن و کتاب، میتوان از دوران کودکی و با آموزش مفاهیم فلسفی به کودکان آغاز کرد. در این صورت، عادت به خواندن و بهرهگیری مادامالعمر از کتاب میتواند بهسادگی در اعضای جامعه به وجود آید، ریشه گیرد و نگاه انسانها را ارتقاء دهد.
درآمد
خواندن یک رفتار ذهنی هدفمند و مبتنی بر انگیزه است. این رفتار، انسان را قادر میسازد تا با آنچه بهمنزله فرهنگ، باورها، علم و دانش در دسترس اوست ارتباط برقرار کند و نیازهای گوناگون خود را برطرف سازد. به همین دلیل، تلاشهای گستردهای برای شکلگیری و تقویت این رفتار انجام میگیرد تا جامعه بتواند از مواهب آن برای تحقق سعادت خود استفاده کند. درعینحال، ترویج خواندن با چالشهای گوناگونی همراه است که نیازمند ژرفنگری در ابعاد مختلف آن است. اکنون نخواندن به یک معضل برای بسیاری از جوامع، بهویژه در فضای فریبندهای که فناوریهای نوین اطلاعاتی و وبی ایجاد کردهاند، تبدیلشده است.
واکاوی ریشههای کم خوانی و نخواندن را میتوان نخستین قدم در راستای تلاش برای آگاهی از موانع ترویج خواندن دانست. همه میدانیم که مسئله کم خوانی و نخواندن اکنون گستردهتر و ژرفتر شده و بسیاری از افراد جامعه بهویژه نسل جوان با موجودی به نام نوشته و کتاب به مفهوم کلاسیک آن بیگانه شدهاند. بخش عمدهای از افراد جامعه نتوانستهاند به ارزش کتابخوانی پی برند و از این نظر، دچار نوعی محرومیت شدهاند. آشکار است که پیامدهای چنین محرومیتی میتواند خطرناک و نابودکننده زندگی باشد. کافی است به یافتههای بسیاری از پژوهشها درزمینهٔ رابطه میان محرومیت در سواد و آگاهی با انواع مشکلات اخلاقی، انواع خلافکاریها و انواع جرمها که نمودهایی از آن در صفحه حوادث روزنامهها قابل ردگیری است توجه کنیم. پس پرداختن به مسئله نخواندن نیازمند شناخت عواملی است که بر عدم شناخت افراد نسبت به ارزشمندی خواندن و درنتیجه، دوری از کتاب تأثیرگذار بوده و هست. هرچند که عوامل گوناگون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، روانشناختی و مانند آنها بر گرایش به خواندن و یا دوری از آن تأثیر دارد، در این مقاله تنها بر وجه فلسفی خواندن بهعنوان ریشه بنیادی این مسئله تمرکز کردهام.
برای پی بردن به سودمندی مطالعه در زندگی میتوان نوع نگاه افراد به خواندن و باور آنها به ارزشمندی کتاب و تأثیرگذاری آن در زندگی را کنکاش کرد. بهطور طبیعی، انسانها آنچه را که مهم و ارزشمند میدانند عزیز میشورند و جایگاهی برای آن قائل میشوند. اگرچه ارزشمند بودن میتواند از ارزشمندی برای خود تا ارزشمندی برای همه (از من تا ما) در نوسان باشد، اما درهرحال، باور به ارزشمندی یکی از مهمترین انگیزهها برای پرداختن به چیزی ازجمله خواندن به شمار میرود. این باور میتواند تحت تأثیر نوع نگاه فرد (یعنی نوع جهانبینی) باشد. ازاینرو، ما نیازمند واکاوی خواندن از دیدگاه فلسفی هستیم.
نگاه فلسفی: تلاش برای کشف چیستیها و چراییها
میل به آگاهی و دانستن (یعنی رسیدن به شناخت) یکی از بدیهیترین نیازهای انسان است. روزی که ارسطو گفت میل به دانستن با سرشت آدمی تنیده است یکی از مهمترین چارچوبهای معرفتشناسی را وضع کرد. این میل به شکلهای مختلف و با رویکردهای متفاوت در انسان بروز کرده و ارضاء میگردد. در طول عمر و در شرایط مختلف، میل به دانستن و آگاهی دچار دگرگونی میشود. به سخن دیگر، این میل امری متغیر و نسبی است که تحت تأثیر بسیاری از عوامل پیدا و ناپیدا قرار دارد. ازجمله این عوامل میتوان به نوع نگاه یا جهانبینی انسانها، فرهنگ، نظام آموزشی، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، پایگاه خانوادگی، نوع شخصیت و حتی جنسیت و مانند آنها اشاره کرد. داشتن جهانبینی[2] و نگاه فلسفی به جهان و پدیدههای آنیکی از مهمترین عوامل در هموار کردن راه رسیدن به سعادت جوامع است. بهبیاندیگر، تفاوت جوامع در رسیدن به سعادت تابع نوع نگاه آنها به جهان و مجموعه هستی است. وجود فیلسوفانی که جامعه را هدایت کنند بسیار راهگشاست. مروری بر تاریخ یونان عصر افلاطون، سقراط و ارسطو و نیز اروپای عصر رنسانس و عصر خردگرایی (عصر دکارت، اسپینوزا، کانت، لایبنیتس) میتواند بیانگر این حقیقت باشد که فلسفه و نگاه فلسفی در رشد فکری و درنتیجه در سعادت هر جامعهای سرنوشتساز است.
فلسفه چیست؟ چه تعریف و درکی از آن داریم؟
به باور بیشتر فیلسوفان و حکما، نمیتوان بهآسانی به این پرسش (که فلسفه چیست) پاسخ داد و آن را به شکل دقیق تعریف کرد. در دانشنامه رشد[3] اینگونه آمده است:”در حقیقت، هیچگاه نمیتوان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچگاه نمیتوان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزادترین نوع فعالیت آدمی است و نمیتوان آن را محدود به امری خاص کرد. ” فلسفه یک رویکرد کلان برای نگریستن جهان، هستی، رخدادها، مفاهیم و اشیاء است تا بتوان پاسخهایی کلی برای برخی چیستیها و چراییها یافت. این رویکرد میتواند دیدگاهی فرا تحلیلی به انسان بدهد زیرا فلسفه مطالعه مسائلی کلی و اساسی، درباره موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان است.(ویکیپدیا)
پس فلسفه یک رویکرد خردمندانه و حکیمانه برای نگریستن و اندیشیدن است. فلسفه به تفکر درباره کلیترین و بنیادیترین پرسشهایی که در عالم هستی و در زندگی با آنها روبهرو هستیم میپردازد. بر این اساس، بسیاری از فیلسوفان تلاش کردهاند در آثار خود به اینچنین پرسشهایی بپردازند. بسیاری دیگر از افرادی که فیلسوف نبودهاند بلکه متفکرانی عادی به شمار میروند نیز تلاش کرده که در آثار خود به چراییها و چیستیها بپردازند. درعینحال، هر انسانی میتواند فلسفی بیندیشد و آنچه میبیند، میشنود و یا میخواند از نگاه فلسفی مورد تحلیل قرار دهد. بهبیاندیگر، بروندادهای فکری جامعه را که در قالب کتابها و نوشتهها در دسترس هستند میتوان با نگاهی فلسفی موردمطالعه قرار داد. در این چارچوب، کتاب یک موجودیت (Entity) یا هستی (Existence) به شمار میرود و ازآنجاکه کار فلسفه مطالعه هستهای عالم است، میتوان کتاب را بهعنوان یک هستی موردمطالعه فلسفی قرار داد
کتاب بهمنزله هستی (وجود): بهسوی تدوین فلسفهای برای خواندن
نگاه فلسفی به مفاهیم، پدیدهها و اشیاء و درک چیستی و چرایی آنها در ارتباط با هستی و زندگی از گذشته تا به امروز همراه انسان بوده و هست. همانگونه که پیشتر اشاره شد، با این نگاه میتوان هر مفهوم یا پدیدهای را بهگونهای کل نگرانه تفسیر و توجیه کرد. چنین نگاهی قادر است دلایل وجودی پدیدهها و ارتباطهای پیدا و ناپیدای میان پدیدهها و هستی را مطرح کند. بر پایه این نگاه، کتاب و هر آنچه میخوانیم یک پدیده و یک وجود تلقی میشود، وجودی که به دلایلی آفریده یعنی “هست” شده و میتواند الهامبخش انسانها باشد. کتاب میتواند انسانها را به تفکر فلسفی سوق دهد.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، فلسفه و نوع نگاه به جهان نقشی اساسی در نوع اندیشیدنِ انسانها در ارتباط با هستی، زندگی، محیط، موجودات و در یک کلمه، به همهچیز دارد. برای نمونه، جهانبینی مادیگرایی (مادهباوری یا ماتریالیسم) عالم و رخدادها را تنها از دریچه ماده و انرژی موردمطالعه قرار میدهد (یعنی هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است[4]) و یا نگاه مابعدالطبیعه (متافیزیکی) ماهیت و وجود را اصل همهچیز میداند[5]. اگر فردی وجودِ خود را محور اصلیِ هستی بداند و برای دیگران (هستهای دیگر) وجودی قائل نباشد و یا خود و منافع شخصی را ارجح بداند، آنگاه نیازی در خود به آگاهی از اندیشههای دیگران و بهرهگیری از آنها احساس نمیکند زیرا آنچه اصل پنداشته میشود، اندیشههای خود است. در مقابل، چنانچه برای دیگران وجود و حقوق قائل شود، آنگاه احساس میکند که اندیشههای دیگران میتواند برای او راهگشا بوده و به برخی پرسشهای اساسی وی درباره زندگی پاسخ دهد. پسنیاز دارد از آنها آگاه شود. پس بر این اساس، ملاحظه میگردد که میان دو نگاه خودمحور و نگاه جامعهمحور نیز تفاوت وجود دارد.
بنابراین، نوع جهانبینی ما تأثیر عمیقی بر نوع نگاه ما به همه امور ازجمله به کتاب و کتابخوانی دارد. ارسطو میگوید فلسفه، علم به موجودات است از دیدگاهی که وجود دارند. بر این اساس، اگر بپذیریم که کتاب هم یک موجود است که بر پایه اندیشهای خلق یا متولدشده، پس میتوان نگاهی فلسفی به آن داشت. بهاینترتیب، میتوان از نقش مؤثر کتاب بهعنوان یک هستی با جهانبینی خاص خالق این هستی در شکل دادن و اثرگذاردن برجهان بینی دیگر انسانها میتوان سخن گفت.
بهطورکلی، تلاش برای کسب آگاهی، تمایل ذاتی انسانها برای کامل شدن است. مراجعه به اندیشههای دیگران و خواندن آنچه دیگران در آثار خود مطرح کردهاند یکی از معمولترین شیوهها برای ارضای میل به آگاهی است. بخش اعظم آنچه انسانها در طول زندگی خود و در طول تاریخ درک کرده و بهمنزله مجموعه آگاهیها و دانستههای خود گردآوری نموده و به دیگران منتقل کردهاند در قالب نوشتهها (بهویژه کتاب) ضبطشده و در دسترس است. اما آیا میتوان برای درک محتوای این آثار، که عمل و کنشی ذهنی را میطلبد، به راهی بهجز خواندن متوسل گشت؛ ما چگونه قادریم بدون بهرهگیری از حواس و تحلیل ذهنی یک نوشته، آن را دریابیم. آیا این امر بهجز با کنش خواندن و برقراری ارتباط با متن امکانپذیر است؟ پس بنابراین، خواندن یکی از مهمترین راههای کسب آگاهی از آگاهیها و نوع نگاههای جامعه بشری جدای از تنوع فلسفی، مذهبی، فرهنگی، ملی، جغرافیایی و مانند آنهاست
در شناخت کتاب بهمثابه یک وجود و هستی، نیازمند آنیم تابه جنبههای دیگری غیر از کتاب بهمنزله یک رسانه و یا یک کالای اقتصادی توجه کنیم. بهبیاندیگر، به کتاب نه بهمنزله یک فرم، که بهمثابه یک فرمت باید نگاه کرد. ما در فرمها تنها با حجمهای عینیت یافته فیزیکی سروکار داریم، حالآنکه در فرمتها با تکتک عناصر انتقال پیام و معنا مواجهیم. بر این اساس، کتاب موجودی فراتر از یک موجودیت و حجم فیزیکی است. با این دیدگاه، تعریف کتاب را میتوان از رویکردی فلسفی ارائه داد:
کتاب یک هستیِ آفریدهشده مبتنی بر اندیشهها و جهانبینیهای انسانی است و به همین دلیل نیز زاینده جهانبینی است. چراکه در ذات خود نمایانگر جهانبینی ذهن انسانی است. پس بهاینترتیب، در عمل خواندن ما با تقابل ذهنها با یکدیگر مواجهیم. تقابل ذهن آفریننده اثر با ذهن خواننده آن. بهبیاندیگر یک اثر یا به معنای خاص آن در اینجا یک کتاب، بهمنظور ایجاد ارتباط انسان با انسانهای دیگر و نیز هستیهای دیگر اعم از، مفاهیم، پدیدهها و اشیاء خلقشده است. چنین رویکردهایی به خواندن در حوزه روانشناسی به زیبایی وجود خود را بازمیتاباند. بهعنوانمثال، در همین راستا، پیاژه (In Craig, 1984, p.1) به این نکته اشاره دارد که خواندن کتاب یک فرایند یادگیری پویا در برقراری ارتباط میان یک فرد با یک متن است. در همین راستا،، کریگ (همان) خواندن را اساساً دو فرایند میداند: ادراکی (Perceptual) و شناختی (Cognitive) که هر دو برای تعامل و درک هستی ضرورت دارند. وی تأکید میکند که خواندن تعامل میان فرد و متن را برقرار میکند، درست به همان شیوهای که وجود انسان (human existence) تعامل میان خود و انواع محیطها را شکل میدهد، چه محیط فیزیکی باشد چه فرهنگی. بر پایه این تعریف، باید برای کتابها وجود قائل شد و آنها را از چنین زاویهای ادراک کرد و موردمطالعه قرار داد.
بر اساس آنچه گفته شد، کتابها هستیها و وجودهاییاند که محصول فکری وجودها و هستیهای دیگرند، پس قادرند ارتباط برقرار کرده، معنا بیافرینند، درس بدهند و جهانبینی ایجادند. مجموع این ویژگیها را اکنون میتوان بهصورت زیر برجستهتر کرد:
– کتابها محصول اندیشهورزیاند: کتابها بر پایه اندیشههای مجموعهای از انسانها خلق میشوند. اندیشه موجود در یک کتاب درواقع برآمده از اندیشه انسانها در طول زمانها و مکانهای گوناگون است که بهمنزله میراث فکری در دسترس ماست. پس مطالعه کتاب میتواند خواننده را با نوع نگاه انسانها نسبت به مفاهیم و پدیدهها در دورههای گذشته و حال آشنا سازد. با نگاه فلسفی میتوان درک عمیقتری از ارزشمندی کتاب بهمنزله یک محصول فکری کسب نمود و مورداستفاده قرار داد.
– کتابها رسانه ارتباطیاند: عمل ارتباط نمیتواند در ایستایی و خلأ شکل گیرد بلکه مستلزم برقراری کنش و تعامل میان حداقل دو پدیده و هستی است. این ارتباط در مورد کتابها، میان ذهن پدیدآورنده و ذهن خواننده صورت میپذیرد. بر این اساس، کتابها میتوانند انسانها (کل جامعه بشری) را در طول و عرض زمان به یکدیگر ارتباط دهند تا تجربهها، دانشها و جهانبینیها بتواند آنها را به هم نزدیک کند.
–کتابها معنا آفرینند: آنچه محتوای اصلی کتاب را تشکیل میدهد، درواقع، نه حروف الفبا یا تصاویر، بلکه معنا است که بهواسطه شبکهای از مفاهیم ذهنی و از کانال زبان و یا تصویر قابلانتقال میباشد. آنچه هدف واقعی پدیدآورندگان کتابها را تشکیل میدهد، انتقال پیام و معناست. بهاینترتیب که از تقابل ذهنی میان خالق اثر و خواننده، معنا و فهم زاییده میشود که هدف غایی هر ارتباطی است. اگر خواننده از تعامل با اثر پدیدآورنده، معنای موردنظر وی را درنیابد، آنگاه فهم حاصل نشده است. به بیان دقیقتر، اگر فهم یا درکِ واحدی از خواندن کتابی ایجاد گردد، بالتبع عمل ارتباط موفقیتآمیز بوده است و میتوان نتیجه گرفت ذهن خواننده با خالق اثر تطبیق یافته و معنا بهدرستی استنباط شده است. اما باید دانست این تطابق تنها از رهگذر تعامل و ارتباط با اثر و بهواسطه عمل خواندن رخ نموده است. پس بنابراین، میتوان چنین گفت که مطالعه کتابها نیازمند نگاه معناشناختی است، نگاهی که به شکلگیری شناخت بهتر محتوای آنها کمک میکند.
–کتابها محملهای تجربه و دانشاند: کتاب بهمثابه ذهنی انسانی است که حاصل اندیشه، دانش و تجربه خود را درزمینهٔ یک یا چند مفهوم و پدیده (که عناصری از هستی بزرگتر هستند) در اختیار ما قرار میدهد.
– کتابها ویژگی زایشی دارند: هر کتابی، در ذات و ماهیت خود این قابلیت و پتانسیل را دارا است که به آثار جدیدتری تبدیل شود. بر این اساس، بر پایه هر کتاب میتوان ترجمهها، برگزیدهها، برداشتها، تفسیرها و آثار جدیدتری (آثار وابسته) آفرید و در دسترس جامعه قرار داد. این ویژگی هویت بهتری به هر کتاب میدهد و خواننده با آگاهی از این مفهوم، ادراک تازهتری از آن کسب میکند.
–کتابها الهامبخش هستند: کتاب را میتوانیم موجودی بدانیم که تعامل با آن و کشف گوشهها و نشانههایی از عالم هستی برای ما الهامبخش باشد.
–کتابها پاسخگو هستند: کتاب را میتوانیم موجودی در نظر گیریم که میتواند به برخی پرسشهای ما درباره چیستی و چراییهای جهان هست و روابط میان این هستها پاسخ دهد، یعنی میتوانیم با خواندن آنها به برخی از پرسشهای اساسی خود دستیابیم.
–کتابها فضیلت آفرینند: کتابها را میتوانیم موجوداتی بدانیم که در ذات خودآموزنده، رشد دهنده فهم، تفکر و مولدِجهان بینیاند که درنهایت میتوانند برای خوانندگان خود، به اشکال زیر فضیلت آفرین باشند
– فضیلت فهمیدن خویش و در پاسخ به این پرسش که من کیستم و چه امکانهای ناشناختهای در من نهفته است،
– فضیلت فهم دیگران، اینکه چرا دیگران ممکن است به گونه دیگری بیندیشند و با من تفاوت داشته باشند،
– فضیلت فهم جهان، جهانی که بسیار پیچیده و ناشناخته است،
– فضیلت فهم محیط پیرامونمان، یعنی ساختاری که در آن قرار داریم و زندگی میکنیم،
– فضیلت فهم پدیدهها و فهم اشیاء، که چرا و چگونه رخ میدهند و اشیاء چه جایگاهی در رخداد پدیدهها دارند
در مجموع، وقتی خواننده، بهویژه خواننده کودک و نوجوان با دید تازهای به کتاب بیندیشد، در آن صورت میتواند انتظارات خود از کتاب و کتابخوانی را ارتقاء دهد و آن را موجود دیگری همچون یک انسان تلقی کند که موجب ارتقاء دانش و بینش وی در راستای تعالی میشود. همانگونه که پیشتر تأکید شد، این بستگی به نگاه خواننده دارد که چگونه از خواندن خود بهره برد
درک چگونگی خواندن
بسیاری از ما خواندن را بدون آنکه رویکرد خود را از پیش مشخص کنیم آغاز کرده و به پایان میرسانیم. به همین دلیل هم ممکن است آن خواندن تأثیر درستی بر اندیشه ما نداشته باشد و بهتدریج موجب رویگردانی از خواندن شود. همانگونه که پیشتر اشاره شد، به نظر میرسد که یکی از عوامل در ارتباط با کم خوانی و نخواندن، نگاه به کتاب و نوشته بهمنزله یک شیء معمولی و بهبیاندیگر، عدم شناخت آن با رویکردی هستی شناختی است. بهعبارتدیگر، هنگام روبرو شدن با کتابها و مطالعه آنها، میتوانیم این پرسشها را در ذهن خود طرح کنیم تا به چنین رویکردی برسیم:
– آیا باور داریم کتاب بهعنوان یکی از مهمترین و ارزشمندترین دستاوردهای معرفتی انسان است؟
– آیا برای کتاب بهعنوان یک موجودیت چندبعدی، وجود و هستی قائلیم؟
– آیا تشخیص میدهیم که هر کتاب درواقع یک “هستیِ خلقشده” به شمار میرود و حاصل اندیشههای ارتباط یافته یک یا چند نویسنده با یکدیگر است؟
– آیا درک میکنیم که آن نویسنده (ها) خود تحت تأثیر اندیشههای پیشینیان خود بودهاند و درمجموع، هر کتاب نمودی از میراث اندیشه بشری است؟
– آیا به این میراث که دربردارنده جهانبینیهای انسان است نیازی نداریم؟
برای فهم بهتر رویکرد هستی شناختی به کتاب، باید باور داشت که همچنان که انسانها حیات دارند و وجودشان قابلفهم است، کتابها نیز زندهاند و هستیشان قابلدرک. درک کتاب بهمثابه یک هستی و وجود، یعنی اینکه کتاب حاصلاندیشههای یک یا چند انسان و مبتنی بر بهرهگیری از جهانبینیها و دانش متراکم سلسله نسلهای انسانهاست و قادر است شناخت ما را نسبت به گوشهای از عالم هستی و ارزشمندی این موجود ارتقاء دهد و انگیزه لازم را برای بهرهگیری از آن یعنی خواندن هدفمند ایجاد نماید.
پروفسور کاتلین فیتزپاتریک، Kathleen Fitzpatrick(1394) در ارتباط با کتاب بر این باور است که متن، صرفنظر از شکل و قالب، همچنان رسالت فلسفی خود را در انتقال جهانبینیها ادامه میدهد. این رسالت در جهان شبکهای وب و با استفاده از فناوری فرامتن میتواند به شکل توانمندتری محقق شود. بهطورمعمول، دو رویکرد را میتوان در خواندن پیش گرفت: خواندن با نگاه علمی و خواندن با نگاه فلسفی. خواندن با نگاه علمی درواقع به معنای خواندن آموزشی و تکلیفی است. اما خواندن با نگاه فلسفی مفهومی متعالی است که در برداشت ژاک دریدا[6](یکی از فیلسوفان معاصر) نسبت به کتاب میتوان دریافت. رویکرد فلسفی او بر این فرض استوار بود که متن یک نوشته تنها دارای یک معنای ثابت نیست[7]. او باور داشت که انواع برداشتها و تفسیرهایی که از خواندن یک متن میشود میتواند متون دیگری بیافریند که خود آفریدهها یا آثار نوینی به شمار میآیند که بهکلی با متن اولیه متفاوت هستند. به همین دلیل، غیرممکن است تصور کنیم که یک متن تنها یک تفسیر دارد. بر این اساس، باید بپذیریم که نگاه فلسفی به خواندن، یعنی “چرا خواندن و چگونه خواندن”، میتواند نوع تأثیر متن خواندهشده را بر ذهنیت و شناخت ما تعیین کند. پس هنگام انتخاب کتابی برای خواندن به این نکته توجه کنیم که آن کتاب موجودی است که نیاز به فهم و تفسیر دارد و ما نیازمند آنیم تا این موجود را بهدرستی بشناسیم و درک کنیم.
راه آینده
با توجه به نفوذ قابلتوجه رسانههای مجازی و فناوریهای نوظهور، همچون وب و گوشی تلفن همراه، و بهتبع آن جذب ناباورانه قشرهای مختلف جامعه نسبت به آنها و درنتیجه، افول مطالعه در میان مردم، چه آیندهای را میتوان درباره کتاب و کتابخوانی پیشبینی کرد؟ این پرسشی بنیادی است که اندیشمندان بسیاری تلاش داشتهاند تا به آن پاسخگویند و آیندهای را برای کتاب و کتابخوانی متصور شوند. به باور نگارنده، همه تلاشهایی که برای ترغیب جامعه نسبت به خواندن شده و میشود، با توجه به فضای غالب کنونی، تنها میتواند تأثیر اندکی در این راستا (ترویج مطالعه) داشته باشد. بهراستی، قشر گسترده کودک و نوجوان را که شهروندان و تصمیم گیران آینده نزدیک هستند، چگونه میتوان نسبت به ارزشمندی کتاب و کتابخوانی در مقایسه با مظاهر فریبنده فناوریهای جذاب امروز و فردا ترغیب کرد؟
به باور من، تغییر نگاه این قشر به کتاب و کتابخوانی میتواند ترویج مطالعه را به شکل بنیادی متحول سازد. باید به آنها و دیگران آموزش داد که به کتاب بهمنزله یک موجود دارای هستی نگاه کنند و آن را دریابند. پس باید به این پرسش نیز پاسخ داده شود که این درک از هستیِ کتاب را چگونه و چه وقت میتوان در فرد ایجاد کرد؟ پیشنیاز و الزامات آن چیست؟ آشکار است که درک و شناخت امری است که بهتدریج در انسان شکل میگیرد، جهانبینی او را تشکیل میدهد و به همه دوران زندگی او مربوط میشود. اما آنچه مهم مینماید ایجاد شرایط و چارچوبهای لازم برای رسیدن به این شناخت است. به باور دانشمندان علوم تربیتی و روانشناسی، دوران کودکی مستعدترین دوره برای شکلدهی پایههای شناخت به شمار میرود. پیاژه معتقد بود که رشد شناختی و ادراکی کودک همواره رو به تحول است. تأثیر چگونگی شناخت و یادگیری در دوران کودکی آنچنان قوی است که بقیه دورههای زندگی فرد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. نگاه به کتاب بهمنزله یک هستی، عشق به خواندن و باور به ارزشمندی مطالعه باید از دوره کودکی شکل گیرد و درونی شود.
ارائه مثالی در ارتباط با دنیای کودکان میتواند ما را در درک ارزشمندی تغییر رویکرد و نگاه به برخی مفاهیم مرتبط با بحث ما یاری رساند. یکی از دلایل استفاده از رویکرد شخصیتپردازی (Personification) برای حیوانها، گیاهان، و اشیاء در کتابها و کارتونهای ویژه کودکان و نوجوانان، توجه دادن آنها به هر چیزی بهعنوان یک موجود دارای شخصیت است، موجودی که با آنها تعامل میکند و میتواند مفاهیمی را از طریق گفتار و رفتار به این قشرهای مستعد انتقال دهد و نگرش آنها را دگرگون سازد. کودکان با خواندن اینگونه کتابها و دیدن اینگونه فیلمهای کارتونی بهتدریج درخواهند یافت که هر موجودی جزئی از جهان هستی است و برای خود شخصیت و رفتاری دارد. این نوع نگاه بهتدریج باعث میشود تا کودک از خودمحوری به هستی محوری گرایش یابد و جهان و مجموعه پدیدهها را از زاویه وجود آنها بشناسد.
آموزش فلسفه برای کودکان
بنابراین، بهمنظور پرورش نگاهی هستی محور به کتاب و کتابخوانی در کودکان باید آموزشهای لازم از دوران کودکی و نوجوانی برقرار شود. در این صورت، ضرورت دارد نگاه کنونی به کتاب، که ابزاری صرفاً برای حفظ کردن و تکلیف دادن به کودکان است عملاً دگرگون شود و این خود نیازمند بازنگری در سیاستهای کلان نظام آموزشی است و میتواند تأثیر شگرفی بر ترویج کتابخوانی داشته باشد. جوامع دیگر این رویکرد را آزمودهاند و از دستاوردهای آن بهره بردهاند. یکی از این آزمودهها، برنامه آموزش فلسفه برای کودکان است.
آموزش فلسفه و نیز فلسفی اندیشیدن به کودکان (P4C=Philosophy for children) اکنون یک گرایش بااهمیت در بسیاری از جوامع پیشرفته به شمار میرود. آنها دریافتهاند که باید از ابتدای زندگی، کودکان را با مفاهیم فلسفی و با جهانبینیها آشنا کنند تا دید کودکان نسبت به عالمی که در آن زندگی میکنند و همه آنچه که با آنها تعامل دارند اعم از انسانها، موجودات و رخدادها باز شود. برای تحقق این هدف، خواندن با رویکرد فلسفی، یکی از تأثیرگذارترین راهها برای ارتقای فهم کودکان است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، باید در نظام آموزشی کودکان، بهجای تأکید بر حفظ کردن مطالب، بر درک و ژرفاندیشی درباره مفاهیم و معناها تمرکز شود. این نکته بازهم در بحث فلسفه برای کودکان مورد تأکید قرارگرفته است. در ارتباط با این مفهوم، در وبگاه “کندوکاو فلسفی برای کودکان و نوجوانان”[8] اینگونه آمده است:
“فلسفه براي كودكان و نوجوانان بر ضرورت آموزش تفکر و تأمل و نفي آموزشِ صرفِ «حفظ كردن» تأكيد میکند. براي كودكان كافي نيست كه فقط آنچه را كه به آنها گفته میشود به حافظه سپرده و سپس به یاد بياوردند، بلكه آنها بايد موضوع موردنظر را آزموده و تجزيه تحليل كنند. درست همانطور که فرايند تفكر، پردازش اموري است كه كودكان درباره جهان و از طريق حواسشان ياد میگیرد، آنها نيز بايد درباره آنچه در مدرسه ياد میگیرند، بیندیشند. حفظ كردن مطالب، يك مهارت فكري کمارزش و سطح پاييني است؛ به كودكان بايد مفهومسازی، استدلال، تمایز بین مفاهیم از یکدیگر و شناسایی روابط میان مفاهیم را آموزش داد.
نکته ارزشمند آن است که برنامه “آموزش فلسفه برای کودکان” مبنایی بسیار غنی و متکی بر برخی رشتههای علمی دارد. در مورد اهمیت این برنامه، ناجی (1389) اظهار میدارد که این آموزش روانشناسی کودک، جامعهشناسی کودک، ادبیات کودکان، جامعهشناسی تعلیم و تربیت، فلسفه تعلیم و تربیت، منطق، تفکر انتقادی و فلسفه به معنای خاصی نقش دارند. هماکنون بیش از 100 کشور در دنیا به اهمیت این ایده پی بردهاند و در حال بررسی یا اجرای این برنامه هستند. حدود 30 کشور از کشورهای پیشرفته، بهطورجدی آن را به اشکال مختلف وارد نظام آموزشوپرورش خودکردهاند و تعداد قابلتوجهی از کشورهای دیگر نیز بهطور آزمایشی این برنامه را تجربه میکنند.[9]
با استفاده از رویکرد فلسفی، کودکان میآموزند که با خواندن کتاب میتوانند درباره مفهوم و هدف زندگی بیندیشند و آن را بهتر درک کنند. آشکار است که با آموزش نگاه فلسفی به کودکان و نوجوانان و عمق بخشیدن به آن، چنین تفکری به دوران بزرگسالی نیز انتقال مییابد و آنها بهتر میتوانند مفهوم زندگی و هستی را درک کرده و مدیریت نمایند. پس فلسفی اندیشیدن و تلاش برای شناخت مفاهیم و رخدادها از دیدگاه هستی شناسانه میتواند نگاه انسانها را به زندگی و آنچه با آن میزیند متحول سازد. از دیدگاهی دیگر، نگاه فلسفی میتواند موجب پردازش بهتر دروندادهای حسی (دادهها) در خواننده و تبدیل آن به اطلاعات (داشتهها) و نهایتاً ارتقای آن به دانش شود. از طریق مطالعه است که امکان تبدیل اطلاعات به دانش و تبدیل دانش به معرفت حاصل میشود. آشکار است که معرفت مهمترین عنصر برای درک و فهم جهان هستی و شکلگیری طرحوارههای بهتر و سطح بالاتر (غنیتر) در ذهن است
به یاد داشته باشیم که خواندن یکی از مهمترین مهارتهایی است که کودک باید برای موفق شدن و رسیدن به زندگی بهتر فراگیرد. به یاد داشته باشیم که نوجوانان، جوانان و بهویژه دانشجویان نیاز دارند تا با گستره بزرگتری از مفاهیم مرتبط با هستی و زندگی آشنا شوند و این آشنایی اساساً از طریق خواندن شکل میگیرد. تأکید میکنیم که همه بزرگسالان نیز در سراسر بقیه عمر خود نیاز دارند تا فهم ژرفتری از گذران عمر داشته باشند و بدانند که این نیاز عمدتاً با خواندن برطرف میشود. پس کمک کنیم این رفتار یعنی خواندن با نگاه فلسفی و هستی شناختی به جهان، درهم آمیزد تا بتواند ژرفای نگاه انسان به هستی و پدیدهها و هر آنچه وجود دارد را عمق ببخشد. سخن آخر اینکه، باید جهانبینی افراد را ارتقاء داد تا آنکه جهتگیری شناختی آنها، ارزشهای محوری، هنجارها و اخلاق نسبت به همه عالم هستی ازجمله کتاب اصلاح گردد. در آن صورت است که میتوان انتظار داشت کتاب و کتابخوانی از جایگاه والایی در راه بردن اندیشه و تدبیر زندگی برخوردار باشد. چالش کنونی کم خوانی و نخواندن ریشه در عدم درک ما نسبت به ارزشمندی کتاب بهمنزله یک هستی دارد. باور داشته باشیم که این چالش را میتوان با نگاه فلسفی برطرف کرد
منابع:
فیتزپاتریک، کاتلین. (1394). “فلسفه کتاب در عصر فناوری و دیجیتال، همراه با پروفسور فیتزپاتریک. سایت تبیان، يکشنبه 27/2/1394. بخش کتاب و کتابخوانی تبیان.
ناجی، سعید. (1389). فلسفه برای کودکان کودکان برای فلسفه (مصاحبه با روزنامه فرهیختگان، 18/3/1389). دسترسپذیر در:
http://www.bashgah.net/fa/content/show/45633
Craig, Robert P. (1983). “Piaget’s Theory of Conceptual Development As It Applies to the Teaching of Reading.” READING HORIZONS Vol. 23, No.2, (winter), pp. 119-124.
Craig, Robert P. (1984). “Reading: From Function to Schemata-A Theory of Reading based on Linguistics and Piaget’s Theory of Cognitive Development”, in The Proceedings of the Seventh Interdisciplinary Conference: Piagetian Theory and its Implications for the Helping Professions, Vol. II, Los Angeles: Univ. of S. CA, 1978, 318). (Available at: C:\Users\UserPc\Downloads\Documents\Developing a Philosophy of Reading- Piaget and Chomsky.pdf).
Palmer, Gary B. (1996). Toward A Theory of Cultural Linguistics. University of Texas Press.p. 114.
Teichman, Jenny and Evans, Katherine C. (1999). Philosophy: A Beginner’s Guide (Blackwell Publishing.
[1] این مقاله ارائه شده در اولین همایش ملی خواندن (سنندج، 1394)
[2] جهانبینی قسمتی از هستیشناسی است و در اینجا جهان بینی به معنی جهانشناسی است نه جهان احساسی و به مسئله شناخت مربوط میشود. شناخت از مختصات انسان است برخلاف احساس که از مشترکات انسان و سایر جانداران است، لذا جهانشناسی نیز از مختصات انسان است و به نیروی تفکر و تعقل وابستگی دارد. (دانشنامه رشد)
[3]http://daneshnameh.roshd.ir /
[4]https://en.wikipedia.org/wiki/Materialism
[5]https://en.wikipedia.org/wiki/Metaphysics
[6] Jacque Derrida (1930-2004)
[7]http://sparkcharts.sparknotes.com/lit/literaryterms/section6.php
www.p4c.ir[8]
[9]http://www.bashgah.net/fa/content/show/45633