
دو خاطره: در جستجوی رسالت گمشده یک کتابدار
دو خاطره: در جستجوی رسالت گمشده یک کتابدار خاطره اول: از آن دست مراجعهکنندگانی بود كه در هر هفته حداقل يك بار او را میدیدیم میدانستم دانشجوي رشته حقوق است
گذشته، چراغ راه آینده است
دو خاطره: در جستجوی رسالت گمشده یک کتابدار خاطره اول: از آن دست مراجعهکنندگانی بود كه در هر هفته حداقل يك بار او را میدیدیم میدانستم دانشجوي رشته حقوق است
یادی از آن روزها … (یک قدم پس از نقد) روزهای آخر سال 85 بود، سیزدهم اسفندماه. سرمای زمستان کمکم جای خود را به هوای مطبوع بهاری میداد. ادکا اولین
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق به بهشتزهرای تهران که پا میگذاری، قسمت هنرمندان و نامآوران قطعه 88 و 255 حس و حال خاصی دارد. انگار آنجا بوی
سمفونیای که نوازندهاش استاد حری بود طبق معمول ایمیلهای روزانه خود را چک میکردم، ماشاالله تمامی نداشت. بهخصوص پیامهای گروه بحثهای مختلف کتابداری که از وقتی پا به عرصه کتابداری
خاطراتی اندک، اما خوشایند از دکتر عباس حری دارم برش اول: در مقطع فوقلیسانس با خواندن تعداد محدودی از مقالات و کتابهای حوزه، با نام دکتر “عباس حری” آشنا شدم.
استادی که من میشناختم: آ …ز…ا….د را میگویم ….. بهراستی آزاد بود! قامتی استوار داشت و خم شدنش را یکبار بیشتر ندیدم؛ آنهم روزی که برای بوسیدن دست استادش پوری
گر سنگ از این حدیث بنالد، عجب مدار… «یا کمیل! آرام باش تا شهره نشوی؛ خود را نهان کن تا نامت نبرند؛ بیاموز تا عالم شوی؛ لب فرو بند تا
دو ملاقات دانشجوی کارشناسی بودم، آن روزها بیش از آنکه به فکر درس و کلاس باشم به فکر فعالیتهای جانبی بودم. ایده ایجاد اتحادیه دانشجویان کتابداری تازه شکلگرفته بود و
بهتر از حری! برگ اول، امروز 10 اردیبهشت 94 گاهگاهی دلم که میگیرد، دفتر خاطراتم را ورق میزنم و نوشتههای قدیمی را مرور میکنم. برخی خاطرات سالهای 83 تا 85
بوسه بر پیشانی شاید من تنها فردی باشم که دکتر حری بر پیشانیاش بوسه زده است. داستان ازاینقرار است: هنگامیکه دکتر آزاد، همکار و دوست دیرینهام، که مدتها در یک