این روی سکه، آن روی سکه

 

این روی سکه، آن روی سکه 1

 

لیلی وکیلی کارشناس ارشد مدیریت اطلاعات دانشگاه شهید بهشتی، مسئول اجرایی کتابخانه‌­های مجتمع بیمارستانی امام خمینی تهران

 

این روی سکه

نوشته اول: کرونا و کتابخانه عشق

چون می­گذرد غمی نیست

خبر از چین آمد که ویروسی در راه آلوده کردن جهان است. فقط می­‌خواندم و فکر می‌­کردم تا به ما برسد حتما دارو و واکسنش هم می­‌رسد. اما کرونا رسید بی­‌دارو و بی‌واکسن، خیلی زود تبدیل شد به یک کابوس وحشتناک. از ما بهتران گفتند ماسک بزنید و دست‌ها را بشویید، ماسک و دستکش و مواد ضدعفونی به یکباره نایاب شد و این نگرانی همه­‌ی ما را چند برابر کرد. دست و دل هر دو شسته و به انتظار نشسته.

من به عنوان یک کتابدار پزشکی در بیمارستان امام خمینی تهران مشغول به کار هستم. بیمارستان ما جزء بیمارستان‌هایی است که از روز اول، پذیرش و خدمات دهی به بیماران کووید 19 را شروع کرد. کتابخانه ما روبروی پاویون یا همان استراحتگاه رزیدنت‌ها است و به اندازه یک باغچه پر از درخت‌های کاج از هم فاصله داریم. گاهی صبح‌­ها در محوطه پرکاج و کلاغ، روبری کتابخانه می‌­نشینم و پزشک­‌هایی که دسته دسته با لباس‌هایی که بی‌شباهت به لباس‌های جنگ نیست را تماشا می کنم. عزیزان کادر درمان، زن‌ها و مردهایی که جانشان را کف دست می­‌گیرند و به کمک بیماران کووید 19 می‌روند. گاهی از دور، دستی برایم تکان می دهند. البته من با پوششی که دارند آنها را به ظاهر و چهره نمی‌شناسم، اما به احترام معرفت و ایمان قوی دل‌هایشان، از جایم بلند می­‌شوم، جوری که انگار یک آشنای عزیز و قدیمی را دیده‌­ام و با چشم‌های خیس و صدای بلند، خدا قوت و تن سلامتی می‌­گویم. تا قبل از داستان خوف انگیز کرونا، دلخوشی چندانی از پزشک‌ها نداشتم، مخصوصا از زمانی که تصمیم به برچیدن کتابخانه غیر پزشکی‌ام که سال‌ها با زحمت در دل کتابخانه پزشکی به وجود آورده بودیم، کردند. آنها تصیمم به برچیدن آن داشتند و من بیش‌تر از گذشته از آنها دلخور بودم. اما این روزها، چهره متفاوتی از آنها می­‌بینم. جوری که صمیمانه دعایشان می کنم و از خدا برای آن‌ها و بقیه کادر درمان، سلامتی آرزو می­‌کنم. من به عنوان یک کتابدار، تمام روزهای غیر تعطیل ایام عید، با رعایت نکات بهداشتی کتابخانه را باز نگه­ داشتم. پیش خودم گفتم شاید در این روزهای سخت، دلشان بخواهد سری به کتابخانه بزنند و کمی از کار طاقت فرسا فاصله بگیرند و حال و هوای کتاب و مطالعه حال دلشان را خوب کند. که اتفاقا سر زدند و جدا از آمار وحشتناک مرگ و میری که دادند، کتاب امانت گرفتند و حرف از زندگی و امید زدند. با وجود اینکه در این اوضاع، برگزاری نمایشگاه کتاب غیر ممکن شد، به همه بخش‌ها و مراکز تحقیقاتی مستقر در مجتمع اعلام کردم که لیست عناوین کتاب‌های مورد نیازشان را از طریق اتوماسیون یا ایمیل برایم ارسال کنند تا در اولین فرصت، منابع مورد نیازشان را تامین کنم.

امید… امید… امید باید باشد، زندگی بدون امید، زندگی نیست. بقول اندی در فیلم رستگاری درشاووشنگ خطاب به رد: “یادت باشه رد، امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمی‌میرند”.

درست پارسال همین روزها، دکتر وحید یحیوی به کتابخانه آمد و از من درخواست کرد ساعت کار کتابخانه از 8 صبح به7 تغییر کند تا او بتواند یک ساعت بیشتر مطالعه کند. دکتر یحیوی فلوی خون و انکولوژی بود. او فردی خوش‌رو و خوش اخلاق، یک تپل کچل مهربان بود. یادم هست آخرین باری که به کتابخانه آمد، کتاب هماتولوژی 2020 روداک که تازه به کتابخانه اضافه کرده بودم را برای امانت پیشنهاد دادم. گفت کتاب سنگین است و می­‌خواهد برای ویزیت به بخش برود و حتما فردا برای امانت کتاب به کتابخانه می‌آید. حالا این کپل خوش اخلاق، دیگر بین ما نیست. رفته بود برای کمک به همشهریان بیمارش که کرونا دیگر نگذاشت برگردد. همه ما این‌روزها خوب می‌­دانیم که بعضی پرنده‌ها برای قفس آفریده نشده‌اند و پرو بالشان بیش از اندازه نورانی است. کارت عضویتش پیش ما به یادگار ماند و خودش با سربلندی و افتخار به عضویت کتابخانه عشق و انسانیت در آمد، روحش شاد.

آن روی سکه

نوشته دوم طنز( کرونایی که مرا کوکب کرد)

خبر از چین آمد که یک ویروسی در راه آلوده کردن جهان است. اما چه کسی می‌­تواند جهان شاد من را آلوده کند؟ چه کسی می‌­تواند کلمه “ویروس خطرناک” را برای کودک درون بازیگوش من که مرگ را به مسخره می‌­گیرد معنا کند؟

زندگی یک کتابدار شنگولی مثل من در قرنطینه جالب است. منی که همیشه به دنبال فرصت بودم تا یک‌عالم کتاب بخوانم و فیلم‌های یواشکی و گاه مورددار تماشا کنم. کیک، نان وشیرینی بپزم و در تعطیلی آرایشگاه‌ها چیزهای جدیدی مثل خودآرایی و اصلاح صورت و ابرو و رنگ مو را تجربه کنم. می­‌دانید خوبی قرنطینه و این مورد آخری هم این بود که اگر هم ظاهرم خراب می­‌شد، قرار نبود کسی من را ببیند و از ابروهای تا به تا و موهایی رنگ و وارنگ من تعجب کند و یک خاک بر سر غلیظی که “چه کرده­‌ای باخودت” و یا مثلا “گدا از درد پول آرایشگاه این بلا را سرخودت آوردی؟” نثارم کند. در خلوت قرنطینه می­‌توانم هر بلایی سر ظاهر خودم بیاورم و لذتش را ببرم. کارهایی که قبل‌تر از ترسِ های وای دیگران نمی­‌توانستم انجام بدهم.

کرونا و قرنطینه جدا از مزیت­‌های جهانی، از پاکی آب‌ها و آسمان‌ها و جنگل‌ها و کم شدن گازهای گلخانه‌ای گرفته تا پیدا شدن جک و جانورهایی که سال‌ها از انقراض آن‌ها گذشته بود، مزیت‌های کوچک‌تر وشیرین‌­تری هم دارد. مثلا همین همکارانی که تا قبل کرونا نمی­‌توانستند مرخصی بگیرند و برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروند، حالا با خیال راحت می‌نشیند پای سیستم و با کمک فلش پلیر و ادوب کانکت دعا می­‌کنند به جان چین عزیز و اینگونه وصل می‌شوند به کلاسی که استادش هست، صدایش هست و تصویرش نیست. که خب برای اساتید آقا هم نبودن زیرساخت تصویر در سیستم، یک مزیت است، چرا که با توجه به اوضاع کرونا و تعطیلی به یک‌باره آرایشگاه‌ها، همه کم و بیش تبدیل به میرزا کوچک‌خان و دکتر حشمت و رابینسون کروزوئه شده‌اند.

باید بگویم این مجازی شدن برای بعضی تنبل­‌ها هم خوب شد. مثلا همین سینا پسرم که امسال دانشجوی رشته دهان پرکن مدیریت مالی شده است، تا خرخره زیر پتو در کلاس دفاع مقدس آنلایند می­‌شود (چه خوب است این کلمه آنلایند به یاد روزهای قرنطینه و به پاس مهربانی آن بانوی معلم شیرین زبان آذری در فرهنگستان زبان با توضیح، کنار کلمه برخط نوشته شود (آنلاین=آنلایند=برخط)).

خب حالا استاد آن طرف خط از کجا می­‌داند که ساعت 8 صبح روز شنبه، به جای سینا، این لیلی است که برخط شده است و سینا در خط مقدم خواب در سنگر تخت و پتو درحال دعا به جان چین عزیز است.

از مزیت‌های دیگر کرونا، رواج حس دوستی و محبت بین مردم است. یادم می‌آید در همین ایام عیدی برای خرید مایحتاج و نان از منزل خارج شدم. بعد از خرید، زیر نم نم باران ازکوچه پس کوچه‌­ها سربه هوا به سمت خانه برمی­‌گشتم، خانه‌ها را دید می­‌زدم که ببینم مردم رعایت کرده‌­اند که خانه بمانند و سفر نروند؟ که ناگهان چشمم به یک آقایی افتاد که از پنجره، بیرون را تماشا می‌­کرد. به من لبخند زد و من هم در جواب لبخندش پرسیدم که نان می­‌خواهد؟ با خوشحالی گفت بله، به دقیقه نکشید، آمد پایین و من با خوشحالی دوتا نان لواش جدا کردم و به او دادم و تا به خانه برسم و حتی چند روز بعد، یک حس خوب کمک به هم‌نوع در وجودم بالا و پایین می­‌رفت. طوری که به صد نفر خبردادم که من به یک آقایی در قاب پنجره دوتا نان لواش دادم.

کرونا­ی عزیز باعث شد کتابخوان‌ها مانند آذوقه، به فکر تهیه کتاب برای دوران قرنطینه بیفتند. همین باعث شد که کیان جان دوست گرمابه و گلستانم از روی فشار بی‌کتابی به اتفاق خانواده بیاید جلوی درب خانه ما و با رعایت فاصله و نکات ایمنی، درست مانند فیلم‌های مافیایی که با احتیاط و ترس، محموله اسلحه و مواد مبادله می­‌کنند، کتاب به امانت ببرد. کرونا باعث شد که بفهمیم در کتابخانۀ خانه‌­هایمان، چه کتاب‌های خوب و با ارزشی داریم که سال‌ها از آنها غافل بوده­‌ایم.

و اما کرونا جان باعث شد شهر خلوت شود و ما پرسنل عزیز بیمارستان بتوانیم از چراغ‌های همیشه سبز عبور کنیم و مهم‌تر از همه جای پارک انتخابی نصیبمان شود، که این یکی کیفش از همه بیشتر است.

و اما کرونا و قرنطینه باعث شد بزرگترهایمان از روی دلتنگی و اما به سختی، با تکنولوژی و تماس تصویری آشنا شوند. طفک مادرم آفرین بانو، وقتی برای اولین تماسش در واتساپ آنلاین شد، چادر سرش بود و در بهترین جای خانه نشسته بود و با شرم و حیا و دستپاچگی با ما صحبت می­‌کرد. درست مانند کسی که می‌خواهد برای اولین بار، در شبکه سراسری تلویزیون اخبار بگوید و در متن اخبارش کلمه قسطنطنیه نوشته شده است.

و از همه مهم‌تر کرونا­ی عزیز و این قرنطینه باعث شد کل خانواده و حتی سرایدارمان، آقا نبی افغانستانی، بفهمد که بانوهای کتابدار چه دستپخت خوب و دلنشینی دارند و گاهی نان‌هایی می­‌پزند که از نان‌های شاطرآقا ممد هم دلچسب‌­تر و خوش طعم­‌تر است.

راستش را بخواهید همیشه آرزو داشتم که بشوم یک کوکب خانم با سلیقه که نان می‌­پزد و کره و پنیر و ماست از شیر درست می کند. که خب حالا این فرصت برایم پیش آمده البته این بار بی‌میهمان سرزده! کوکب شده‌­ام درآسمان قرنطینه.

نوشته دوم تقدیم به مادرم آفرین بانو، با وجود اینکه فاصله خانه‌هایمان تنها چند خیابان است، 55 روز است که او را ندیدم.

20 فروردین 1399

بیمارستان امام خمینی- کتابخانه مرکزی

 1. با راهنمایی استاد زندگیم دکتر محسن زین العابدینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *