گلایه های کتاب
نمي دونم كه كتاب چرا غريبه همه جا | نديده حيووني انگاري به جز جور و جفا |
شب پيش اومده بود تو خوابم و ضجه مي زد | توی ناله هاش می گفت نکن تو هم منو رها |
هوو از بس كه برام پيدا شده ذله شدم | همه انگاري شدن يك باره بي مهر و وفا |
منو اغلب مي خرن تا پز بدن تو جمعيت | ورنه كمتر كسي مي خونه منو توي خفا |
منو اغلب مي خرن تا دكور منزلشون | بشه يكجوري قشنگ و بگيره برق و جلا |
منو اغلب مي خرن تا با تقلب از رو من | حل كنن پرسشا رو شاگرداي تيز و بلا |
منو اغلب مي خرن كه با كمك ز نكته هام | بزنن تو گوش كنكور و برن دانش سرا |
منو اغلب مي خرن كه شايد از خوندن من | چيزي عايد بشه اونا رو مثه شمش طلا |
بيا هفته کتاب یه سر نمایشگاه بزن | ببين اونجا همه عاشقا شدن پخش و پلا |
يكي دنبال سياسي كاري و نمايشه | يكي هم تيپ زده و گرفته دستش يه عصا |
يكي هم به فكر جفت و اختيار همسره | دنبال سوژه دلخواهه و يار باوفا |
يكي هم مامور يك مكتبه يا يه مركزه | كه می خواد خرید كنه البته با هول و ولا |
بعضی ها بيكارن و اونجا محل تفريحه | چه محلي بهتر از اونجا واسه عشق و صفا؟ |
كي به خاطر من اومده نه یک چیز دیگه | نشونش بده تا با کلّه بشم براش فدا؟ |
عمو جون بيا به خاطرم نه هيچ چيز ديگه | بگو از ته دلت به این گروه خوش نما |
بگو قدرم رو بدونن كه دارن از قِبَلَم | همگيشون مي رسن انگاري به نون و نوا |
کتابگذار اعظم |