مدير
«مدير» بر وزن «مْنير» شخص قدر قدرتي را گويند كه زمام امور را به دست با كفايت و يا بيكفايتش بخشند تا با امداد از نيروي عقل و تجربت آن را به سر منزل مقصود رهنمون گردد. اقوال متعددي حول و حوش وجه تسميه «مدير» در افواه عامه متداول است، با اين حال «علامه سنجد ميرزاي بي بخار» در اثر با ارزش خويش با عنوان «التحقيق في وجه تسميه اللغات و التفحص و التجسس في افواه العامه و الخاصه من بدء الزمان الا زماننا الحاضر» رآي مقبولي را در اين باره اظهار ميدارد. وي حكايتي را نـقـل ميكند بدين مضمون كـه:
در زمــان سلطنت «قلمبه شاه سبیلو» رياست مكتبه سلطنتی را فردي كاردان از ديار خراسان بر عهده داشت. چنين نقل شده كه از ذمائم اخلاق وي اين بوده كه هميشه دير بــر مسند كـار خويش ظاهر ميگشته و بـدين سبب زير دستانش نيز به اين عادت مذمومه مبتلا گشته بودند. معروف است كه وي بيتي را به لهجه خراساني براي زير دستان و چاكران قرائت میکرد كه نزد عام و خاص شهرت بسياري يافته بود بدين مضمون:
بيت
مو دير ميام ، شما چرا دير ميكنين ؟! يره شما مو رِ دارين پير ميكنين!
اين بيت در السنه مردم ميچرخيد تا اينكه به سمع «قلمبه شاه سبیلو» رسيد . از آن هنگام، وی كه تعلق خاطري به اين بيت يافته بــود از راه عتاب و مزاح امير مکتبه خويش را «مو دير» ميخواند و بدين ترتيب لغت «مو دير» مصطلح گرديد و با تغيير كتابت آن به «مدير»، براي امراي دوائر و اماكن مورد استعمال قرار گرفت .
شعر
اي مرد مدير هر چه خواهي تـو بـگير ليكن زمن اين وقت و زمان را تو نگیر
چون آمدي آخرش سر كار چه سود ؟ زيـرا بـه مـن و بـه كـار من دادي گیر
گفـتي كـه بـرو دگــر نـبينم رويــت الـحق كـه شـدم ز ديـدن رويـت سيـر
دادي تــو نشان بـه مـن سر بي مو را گـفتي كـه بـبين ز دست تـو گشتم پير
آخــر چـه كنم مرا ببخش اي جـانـم زيـرا كـه حـقيقتــا” شـده كـارم ديــر
حكيم كتابگذار اعظم در افاضات خويش و در حاشيه كتاب «المدير» چنين مي نگارد :
و مدير را هيبتي بايد شير افكن و اخلاقي تند چون فلفل كه چشيدن نشايد؛ تا توان يابد كه زهر چشم معتبري از چاكران و زير دستان خود بگيرد ورنه زير دستان بر وي سوار شوند و او را به خاك سياه نشانند.
مدير را خصايص بسياري باشد كه تمامت آنرا مقال نشايد ولي آنچه ظاهر است كلفتي گردن ايشان باشد و البته تخصص در اين باب چندان موردي ندارد؛ چنانكه گاه مدير مكتبهاي بيني كه هيچ در اين باره نداند و تنها به مدد اعتبارش بدين جايگاه فاخر دست يازيده است و وا اسفاه از ضربات و لطمات اين فقره كه خانمانسوز باشد .
خشايارالممالك متخلص به «اخمو» سرودهاي در باب امير مكتبه خويش دارد بدين مضمون :
شعر
اي بـنـازم آنــكه را در مـكـتـبـه[1] بــا قـدرتش لــرزه انـدازد بــه يـاران مـحـل خــدمتش
نــام او بــاشد مــدير و جملگي را زيـن سبب ترس بسيار آيد از جاه و جـلال و شـوكتش
هر چــه را گويد بدون شك بدان بـاشد درست چونكه باشد صد برابر بـهتر از مــا فـكرتش
دارد از هــر رشته اي يــك مـدركي بـا اينهمه از عـلـوم مـكتبه مــدرك نــگشته قـسمتش
شايــد ايــن پرسش به ذهن هر كسي آيد پديد اين تخصص با عمل آخر چـه باشد نسبتش ؟
آنــكه او را مـفـتـخـر كــرده بـه عنوان رئيس در چـنين بــابــي نـكرده گوئي هرگز دقتش
گــرچــه بــاشد نــابلد هرگز ندارد غـصهاي چـونكه او را مـيدهد يـاري مقام و شهرتش
نام و عنوانش برايش بـوده كــافي تــا كــه او در مـحيـط مـكـتـبـه بـر پـا بـسازد دولـتـش
نكتهاي ديگر بگويم از چنين شخصي شخيص گـر چـه مـيدانم كـه دارم ميكنم من غيبتش
خلق او بـاشد چنان بـد كـه نـديـدم تـاكـنـون حــاكمي اينگونه بــاشد بــد عُنُق بــا ملـتـش
شير وحشي را نمايد همچو موشي سر بــه راه بــا نـمـايـش دادن يــك چـشمه اي از قوتش
گوش هر فرد مخالف را كشد با دست خويش تــا هـمـيشه مــايــه ای گــردد بــراي عـبرتش
الـغـرض بـا خـود بـگويم بـعد ديدارش مدام اي بـنـازم اخــم زيـبـاي مـــديـــر و هيبتش
کتابگذار اعظم
[1] در برخی نسخ «سازمان» به جای «مکتبه» در شعر آمده است.