ما و هفتۀ کتاب؛ «سوزن» یا «جوالدوز»؟!
جو مناسبتگرای تقویم ایرانی و البته آمیخته به «تعارف» که از تمایزات فرهنگی ما ایرانیهاست، منجر به آن شده که برای بسیاری از مسایل، مقولات، افراد، رویدادها و … «روز» و «هفته» تعریف شده و در تقویم درج شده است. گویی که «وجدان جمعی» ما با نامگذاری روزها و هفته هایی چون «روز معلّم»، «روز پرستار»، «هفتۀ کتاب»، «هفتۀ منابع طبیعی» و … آسوده می شود که ادای دین لازم صورت گرفته و بدهکاری جمعی به آنها لااقل تا یک سال آتی رفع شده است؛ لذا ماجرا غالباً در همین «سطح» باقی می ماند و «عمق» نمی یابد. شاهد این مدّعا هم این است که اگر مقرّر بود که این «مناسبتها»، مجالی باشد از یک سو برای افکار و فرهنگ عمومی تا به تأمّل و تلنگری عمومی بینجامد؛ و از دیگر سو، مجالی باشد برای تصمیم سازان (خبرگان و کارشناسان) و تصمیم گیران (مدیران) جامعه تا با نواندیشی دربارۀ پرداختن به آن مناسبت خاص و بازاندیشی دربارۀ نظرها و اقدامات پیشین، برجسته سازی فکری و عملی دربارۀ آن مناسبت خاص روی دهد.
هر سال و هر سال، اصحاب کتاب و فرهنگ در «هفتۀ کتاب» به تکرار ملال آور مکرّراتی که به ندرت به عملی نیم بند منتهی شده، نمی پرداختند. گویا برپایی همایش و سخنرانی دربارۀ ارایۀ راهکارهای تکراری برای برون رفت کتاب و کتابخوانی از وضع رخوت در جامعه نظیر «لزوم اصلاحات بنیادین در نظام آموزش کشور»، «تجهیز کتابخانه های عمومی و آموزشگاهی» و به ویژه «استخدام کتابداران کارآزموده در این کتابخانه ها»، «اصلاح ساختار توزیع کتاب در کشور» و … به یکی از سنّتهای لاینفک و مکرّری بدل شده که شب برپایی هر سالۀ «هفتۀ کتاب» بدون آن روز نمیشود. به نظر میرسد که هر ساله در پایان هفتۀ کتاب، این راهکارها در کامپیوترهای سخنرانان بایگانی شده تا باز در سالهای آتی، بازگو و گاهی واگویه در قالب واژگانی نو و قالبی دگرگون گردد. طرفه آنکه برخی تصمیم گیری ها به عکس آنچه گفته می شود، اتخاذ می گردد که نمونۀ گویای آن، حذف پست کتابدار کتابخانه های آموزشگاهی است.
واقع نگرانه که بنگریم، این ماجرا اختصاص به هفتۀ کتاب ندارد و در بیشتر مناسبت ها، یک چرخۀ بستۀ (لوپ) ملال آور در جریان است. در جوّی از مناسبت گراییِ آمیخته به تعارف (که نشانه اش تحدید این مناسبت ها به قدردانی و هدیه دادن به تعدادی برگزیده در جوّی آکنده از فقدان عزم و جدیّت در ساحت عمل های لازم برای حلّ مسایل بنیادین مبتلا به است)، تصمیم سازان و تصمیم گیران، هر ساله اقدام به نوشتن و گفتن و سخنرانی و … دربارۀ موضوعی مناسبتی می کنند که مسلّم است بازخورد این اقدامات فرمایشی میان افکار و فرهنگ عامّه چه میتواند باشد: طیفی از بی تفاوتی تا حدّاکثر شنیدن و جدّی نگرفتن.
بدون شک، فحوای این نوشتار، دعوت کتابداران به بی اعتنایی به مناسبت «هفتۀ کتاب» – این غنیمتی که در طول سال فقط یک بار نصیب اصحاب کتاب و کتابخوانی و کتابداری می شود – نیست؛ بلکه بالعکس، سخن آن است که جامعۀ کتابداری می بایست موضع و تکلیف راستین خویش را در این باره روشن سازد؛ که در صورت چنین جدیّتی، احتمالاَ نتیجه، عدم رضا دادن به فضای تعارف آمیز و مناسبت گرای هفتۀ کتاب است. به عکس، اگر ما کتابداران گمان می کنیم که صرفاً تشریح هر سالۀ مسایلی در باب ضعف کتابخوانی در کشور که همه میدانند و میدانیم و از بر هستیم؛ بالاخره روزی ثمر خواهد داد؛ لااقل در کوتاه مدّت و میان مدّت، ساده اندیشی است. شاید این پیام را پیشتر، بسیاری از کتابداران دریافته اند که لااقل در کوتاه مدّت و میان مدّت، امیدی به برون رفت «کتاب» از مهجوریّت نیست که میل به حذف واژۀ «کتاب» از عنوان رشته شان داشته اند. معتقدم که اگر تغییر نام رشتۀ کتابداری که بحق صورت گرفته، هزار و یک دلیل داشته باشد، بی گمان یک دلیل ناگفته و شاید ناپیدایش، مهجوریّت کتاب در جامعۀ ایرانی است که به تبع آن، این مهجوریّت سالهاست دامان عنوان «کتابداری» را نیز گرفته و آن را در جوّ جامعۀ علمی – و به طریق اولی، افکار عمومی – به محاق برده است. به هر روی، منطقاً کتابداران ایرانی حتّی اگر «اطلاع رسان»، «دانشورز» و یا هر عنوان نو شدۀ دیگری بیابند، به دلایل متعدّد – که بدیهی ترینش، پذیرش وجود کتاب سنّتی و چاپی همچنان به عنوان دسترس پذیرترین منبع اطلاعاتی در گسترۀ جغرافیایی و سنّی برای همگان است؛ و یا امکان تعمیم مفهوم کتاب در هفتۀ کتاب به انواع کتب چاپی و الکترونیکی و …– نه میتوانند به مناسبتی چون «هفتۀ کتاب» بی تفاوت باشند؛ و نه اخلاق حرفه ای و مسئولیّت اجتماعی آنان اجازه می دهد که به این چرخه ملال آور هر ساله تن دهند و عاقبت، وجدانی آسوده نیز داشته باشند!
به نظر می رسد، تا آنجا که به کتابداران مربوط می شود؛ دامنگیربودن روحیۀ فرافکنی و بی عملی در لوای انتظار معجزه داشتن از ساختارها و مناسبات رسمی، کتابداران را نیز مانند سایر حرفه مندان و عناصر اجتماعی کشور به خود مبتلا و دچار ساخته است. حدّاکثر هنر چنین روحیه ای آن است که پا روی پا و دست روی دست گذاشته، باد به غبغب انداخته و مدلّل و شیک با اصطلاحاتی علمی از رخوت کتابخوانی در کشور سخن گفته و در رثای آن، مرثیه سرایی نمود. نقطۀ پایانی همۀ این مدلّل گویی ها یک سخن بیش نیست: ساختار رسمی کشور از آموزش و پرورش گرفته تا نهاد کتابخانه های عمومی کشور، شهرداریها و … باید چنین و چنان کنند؛ و این یعنی رفع مسئولیّت از خویشتن و نادیده انگاری سرمایه و قدرت اجتماعی خود و در یک کلام، آسودگی و عافیت طلبی.
سخن نگارنده آن است که اگر اخلاق حرفه ای و مسئولیّت اجتماعی و مدنی مان حکم میکند که راههای دیگری هم جز «نق زدن» به جان ساختارها و روابط حاکمیّتی وجود دارد که دارد؛ آنها را هم محک زده و بیازماییم. راههایی چون کوشش برای همگرایی با دیگر وابستگان و دلبستگان به دنیای کتاب – از محافل فرهنگی و هنری گرفته تا دست اندرکاران حوزۀ چاپ و نشر و سایر حوزهها و نیز رشته های علمی نزدیک و … – و از آن راه، هم افزایی و تولید قدرتهای قابل توجّه اجتماعی که لاجرم میتوانند در میان مدّت و درازمدّت، موجد جریان سازیهای اجتماعی و فرهنگسازی هایی باشند که تا زیرین ترین لایه ها و پوسته های اجتماعی به طرز بنیادینی رسوخ یابد. اتّفاقاً از دید تحلیل مناسبتها نیز، آن مناسبتهایی که از «فضا»، «ساختار» و «روابط» رسمی خارج شده و به مرزهای «جریان سازی اجتماعی» تنه زده اند، مانند مناسبتهای «روز مادر» یا «روز معلّم»، کارکرد موفّقتری داشته اند.
بنابراین، کتابداران می بایست بکوشند تا با اتّفاق و همگرایی با دیگر عناصر اجتماعی که دغدغۀ «کتاب» و «کتابخوانی» دارند، موضوع و مناسبت «کتاب و کتابخوانی» را از قالب خشک، مناسبت گرا و آمیخته به تعارفات رسمی، خارج و در این باره دست به جریان سازی اجتماعی بزنند. اگر بتوانیم مشابهِ بومی شدۀ جنبش «کتابت را جا بگذار!» را در کشور نهادینه کنیم، می توانیم ادّعای موفقیّت در این باره داشته باشیم، و الّا برگزاری صرف همایش و نمایشگاه، درد مهجوریّت اجتماعی کتاب و کتابخوانی را در کشور دوا نخواهد ساخت. باید روحیۀ انتظار معجزه داشتن از ساختارهای رسمی را از ذهن زدود و دربارۀ راهکارهایی از جنس اجتماعی و مردمی، جدّی تر از گذشته اندیشید. شاید حسّ مالکیّت شدیدی که در ما ایرانیهاست – که خود معلول پشتوانه های تاریخی خاصّی است – و دیگر مسایل مربوطه، مانع از پا گرفتن جنبش «کتابت را جا بگذار» در کشور شود؛ ولی اتّفاقاً همین روحیۀ مناسبتگرای ایرانی که به مناسبتهای مختلف از نوروز گرفته تا روز معلم، روز مادر، روز زن، روز پدر و … از بذل هدیه دریغ نمی دارد؛ به کار آید و بتوان با فرهنگسازی و البته با چاشنی «حوصله»، «امید»، «مسئولیّت پذیری» و البته «خلّاقیّت و نوآوری» در درازمدّت، سنّت اهدای کتاب به دوستان را در هفتۀ کتاب نهادینه کرد.
دور از ذهن نیست که کتابداران کشور که حدود 3500 نفر از شمار چندهزار نفری آنان توانسته اند کم و بیش زیر چتر یک گروه بحث الکترونیکی گرد آیند، بتوانند با همگرایی با دیگر همسایگان قلمرو کتاب و کتابخوانی، چنین سنّت حسنه ای را آرام آرام در سالهای پیش رو در جامعه نهادینه کنند. حال تصوّر کنید که اگر عجالتاً تمرکز روی همین راهکار به روزی منجر شود که از هر 50 ایرانی، فقط یک نفر متقاعد شود که در هفتۀ کتاب فقط به سه تن از وابستگان و دوستانش کتاب هدیه دهد، یک رونق خرید، گردش و مبادلۀ حدوداً 5 میلیون نسخه ای از کتاب در کشور حاصل میشود که ناگفته پیداست چنین رویدادی چه موهبت بزرگی برای جان بی رمق نشر کتاب در کشور است.
این نوشتار گرچه رافع مسئولیّت از نهادهای رسمی در قبال معضل شرم آور تیراژ هزار و حدّاکثر دو سه هزار نسخه ای چاپ کتاب در کشور 75 میلیون نفری نیست؛ و نافی «جوالدوز» معهود در این باره نیست؛ لیکن به مثابۀ «سوزنی» است به خود ما کتابداران که دربارۀ «کتاب» و «هفتۀ کتاب» دگرگونه تر از پیش بیندیشیم و عمل کنیم. نگارنده تا آنجا که به خاطر دارد، هرگز سابقه نداشته که کتابداران در هفتۀ کتاب دست به نقد واقع گرایانۀ درون رشته ای زده و به نوبۀ خود بر سهم خود در این بی رونقی گردش کتاب در کشور، صحّه بگذارند. خوب است که هر سال، جوالدوز به دست، به حق بگوییم که کتاب و کتابخوانی مقوله ای اجتماعی است و خود معلول دهها دلیل پیدا و ناپیدای دیگر که چه بسا ممکن است بسیاری از آنها در ید اختیار کتابداران نباشند؛ لیکن دور از انصاف است که بعد از آن همه دگر انتقادی، نشتری ولو در حدّ سوزن به خود نزده و به چیزی فراتر از تعارفات معهود اکتفا نکنیم.