دوای درد نادانی (شعر طنز)
شعرهای طنز کتابگذار اعظم
از زبان یک مایهدار:
من از بس مایهدارم غم ندارم
و از بس تاجرم همدم ندارم
نمیخوانم کتاب از بس گشادم
که از بس عاقلم، مخ کم ندارم
از زبان یک اهل علم:
اگرچه وضع مالی بس خراب است
و دل از بیوفائی بس کباب است
ندارم غصه گر ماشین ندارم
که در هر جای خانه بس کتاب است
از زبان یک دانشجو:
شدم از درس و دانشگاه خسته
خوشا آنی که از این دام جسته
به جای درس، هر که لوله وا کرد
شنیدم بار خود را زود بسته
از زبان یک کتاب دار:
دوای درد نادانی کتاب است
رفیق پایه و جانی کتاب است
همانی که بود توی دکور شیک
و هرگز هم نمیخوانی، کتاب است
از زبان یک کتابدوست:
تماشا کردن تیوی عذاب است
درون سینما هم جای خواب است
فقط یک لذتی مانده برایم
که آن هم لذت درک کتاب است