چشمهایش!

چشمهایش! هفتههای اولی بود که بعد از 4 سال کار در یک کتابخانه تخصصی با مراجعان محدود، وارد مجموعه کتابخانه دانشگاهی شده بودم. آن هم دانشکده ریاضی که همیشه از درسش و اسمش وحشت و نفرت داشتم! گرچه رسماً استخدام شده بودم، اما زیاد خوشحال نبودم چون همه چیز برایم گنگ و مبهم بود و […]
یک جرعه کتاب (خاطره)

یک جرعه کتاب (خاطره) دقایق پایانی ساعت کار کتابخانه در غروبی سرد و زمستانی است. آسمان به قرمزی می زند و برف سنگینی میبارد. از آن هواها که بیش از هر چیز ترس و تنهایی را القاء میکند. سرمای سوزناکی از درز پنجره داخل میشود. جز برفی انبوه و مه غلیظی که به قرمزی می […]
دو خاطره: در جستجوی رسالت گمشده یک کتابدار

دو خاطره: در جستجوی رسالت گمشده یک کتابدار خاطره اول: از آن دست مراجعهکنندگانی بود كه در هر هفته حداقل يك بار او را میدیدیم میدانستم دانشجوي رشته حقوق است و تقریباً هميشه همراه کتابهای حقوق كتابي در مورد گلهای آپارتماني،فرنگی، گل رز و …كتابي را به امانت میگرفت و بارها او را در كتابخانه […]
یادی از آن روزها … (یک قدم پس از نقد)

یادی از آن روزها … (یک قدم پس از نقد) روزهای آخر سال 85 بود، سیزدهم اسفندماه. سرمای زمستان کمکم جای خود را به هوای مطبوع بهاری میداد. ادکا اولین تجربههای خودش را داشت اجرایی میکرد، قرار بود آن روز اولین بحث آزاد ادکا با عنوان “انجمن کتابداری و اطلاعرسانی ایران” برگزار شود. دل تو […]
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق به بهشتزهرای تهران که پا میگذاری، قسمت هنرمندان و نامآوران قطعه 88 و 255 حس و حال خاصی دارد. انگار آنجا بوی معرفت میدهد بویی شبیه انسانیت و جوانمردی… احساس غریبی نمیکنی. احساس میکنی سالهای سال است همه آنها را میشناسی. در دل هر یک از این […]
سمفونیای که نوازندهاش استاد حری بود

سمفونیای که نوازندهاش استاد حری بود طبق معمول ایمیلهای روزانه خود را چک میکردم، ماشاالله تمامی نداشت. بهخصوص پیامهای گروه بحثهای مختلف کتابداری که از وقتی پا به عرصه کتابداری گذاشتهام مثل سایه دنبالم میآیند!. البته دنبال که چه عرض کنم ایمیلهای گروهی جایشان بالای سر ما بچههای کتابداری است. البته اگر منصفانه بگویم، این […]
خاطراتی اندک، اما خوشایند از دکتر عباس حری دارم

خاطراتی اندک، اما خوشایند از دکتر عباس حری دارم برش اول: در مقطع فوقلیسانس با خواندن تعداد محدودی از مقالات و کتابهای حوزه، با نام دکتر “عباس حری” آشنا شدم. در آن زمان برای جستجوی منابع مرتبط با پایاننامه خود به “چکیدهنامه پایاننامههای کتابداری و اطلاعرسانی” و مقایسه مدخلهای قابلتوجه در مقابل نام عباس حری، […]
استادی که من میشناختم: آ …ز…ا….د را میگویم ….. بهراستی آزاد بود!

استادی که من میشناختم: آ …ز…ا….د را میگویم ….. بهراستی آزاد بود! قامتی استوار داشت و خم شدنش را یکبار بیشتر ندیدم؛ آنهم روزی که برای بوسیدن دست استادش پوری سلطانی خم شد[1]. سخن گفتنش لحنی خاص داشت؛ محکم، با ادبیاتی درست. اوایل حدود بیست و اندی سال پیش، وقتی جوجه دانشجو خطاب میشدم، هنگام […]
گر سنگ از این حدیث بنالد، عجب مدار…

گر سنگ از این حدیث بنالد، عجب مدار… «یا کمیل! آرام باش تا شهره نشوی؛ خود را نهان کن تا نامت نبرند؛ بیاموز تا عالم شوی؛ لب فرو بند تا سالم مانی؛ اگر خدا دینش را به تو بشناساند، چه باک که مردم را نشناسی یا آنها تو را نشناسند (تحف العقول، ص 242). همیشه […]
دو ملاقات

دو ملاقات دانشجوی کارشناسی بودم، آن روزها بیش از آنکه به فکر درس و کلاس باشم به فکر فعالیتهای جانبی بودم. ایده ایجاد اتحادیه دانشجویان کتابداری تازه شکلگرفته بود و برخی دوستان در این زمینه چند جلسهای را هم برگزار کرده بودند. یادم میآید من تازه به جمع این دوستان اضافهشده بودم. قرار بود با […]