خاطراتی اندک، اما خوشایند از دکتر عباس حری دارم
برش اول: در مقطع فوقلیسانس با خواندن تعداد محدودی از مقالات و کتابهای حوزه، با نام دکتر “عباس حری” آشنا شدم. در آن زمان برای جستجوی منابع مرتبط با پایاننامه خود به “چکیدهنامه پایاننامههای کتابداری و اطلاعرسانی” و مقایسه مدخلهای قابلتوجه در مقابل نام عباس حری، به نقش پررنگ وی در تولید محتوای علمی حوزه تا حدودی آگاه شدم.
برش دوم: هنگام شرکت در آزمون دکترای دانشگاه تهران وی را سر جلسه آزمون از نزدیک دیدم. اما، فرصت گفتگو با ایشان را نیافتم. در دو آزمونی که در دانشگاه تهران برگزار شد، تنها یکبار قیافه ایشان را به یاد دارم.
برش سوم: در دوره دکترا آثار ایشان را بهعنوان مرجع علمی موردتوجه قرار میدادم. در مراسم گرامیداشت دکتر رحمتالله فتاحی، که به همت انجمن کتابداری و اطلاعرسانی شاخه خراسان برگزار شد، در دانشگاه فردوسی مشهد سخنرانی ایشان را شنیدم. در فرصتی مغتنم، در زمان پذیرایی با ایشان صحبت کردم و در همان چند دقیقه کوتاه، جویای تعداد و وضعیت پیشرفت تحصیلی دانشجویان مقطع دکتری دانشگاه فردوسی مشهد بود. در جلسه دفاع از پایاننامه یکی از دانشجویان دکترای فردوسی مشهد، داوری ایشان را دیدم. متوجه شدم که در هنگام قضاوت بهدقت به مباحث گوش فرا میدهد، در پی شکست استادان راهنما و مشاور نیست، حرمت را نگه میدارد و سعی دارد به تمام معنی، بهطور دقیق معانی را گوشزد نماید. به زبان دیگر، علم را هدف قضاوت دارد نه شخص را. در داوری، چیزی را میبیند که کمتر کسی به آن توجه نموده است.
برش چهارم: برای روایی پرسشنامه پایاننامه دکتری با مشورت استاد راهنما (دکتر فتاحی) و از طریق ایمیل، پرسشنامه را برای ایشان ایمیل کردم. غروب همان روز تلفن همراهم یک تماس بدون پاسخ نشان میداد، شماره ناآشنا بود. در آن زمان مطمئن نبودم که تماس بگیرم یا خیر. به دکتر فتاحی پیغام داده بود که با حسینی تماس گرفتم اما جواب نداد. شگفتزده شدم، کسی پیداشده است که خودش تماس گرفته درباره روایی پرسشنامهام با من صحبت نماید! به بزرگی و تعهد علمی چنین فردی بیشازپیش باور آوردم. راستش را بخواهید، بسیاری از کسانی که سالها با آنها در تماس بودم، پس از چندین بار تماس تلفنی و ارسال ایمیل بهسختی بنده را از نظرات خود درباره روایی پرسشنامه بهرهمند ساختند. پس، این دکتر حری از جنس دیگری است. تفکر دیگری دارد. به شماره همراهشان زنگ زدم، خودم را معرفی کردم و بابت تماس بیپاسخ عذرخواهی کردم. چند تا پرسش درباره پرسشنامه بنده پرسیدند. مثل همیشه، دقیق بود و گویهها را بهخوبی درک کرده بود و پس از توضیحات بنده، قانع شد و چند پیشنهاد هم ارائه نمود.
برش پنجم: حدود یک سال از تماس تلفنی با دکتر حری گذشت. مراحل اجرای رساله دکتری به پایان رسید، با دکتر فتاحی درباره انتخاب داوران مشورت کردم. در جستجوی کسانی بودیم که به موضوع مسلط باشند، بهویژه در زمینه “رفتار علمی”، با توجه به پیشینه ذهنی که از دیدگاه دکتر حری درباره پرسشنامه داشتم، به دکتر فتاحی عرض کردم که آرزو دارم دکتر حری داوری رسالهام را قبول بفرمایند. استاد راهنمای بنده که ارتباط نزدیک و پیوستهای با دکتر حری داشت، یادآور شد که دکتر برای مداوا در کانادا هستند. ایمیلی به ایشان ارسال نمود، ضمن موافقت دکتر حری، تاریخ دفاع از رساله بر اساس زمان بازگشت ایشان به ایران تعیین گردید. از اینکه این سعادت نصیبم شده بود تا روز دفاع لحظهها را در درون خود پرواز میکردم.
مقدمات برگزاری جلسه دفاع از رساله فراهم شد، داوران و اعضای گروه تشریف آوردند، دانشجویان مقطع دکتری و ارشد و برخی مهمانان و دوستان در نشست حضور یافتند و با معرفی استاد راهنما جلسه شروع گردید. همان سابقههای ذهنی اندک گذشته سبب تقویت اعتماد و خودباوری در من شد، بهآرامی، با تسلط و با شوخطبعی بحث را ارائه نمودم. پس از شنیدن پرسشهای داوران تلاش نمودم که پاسخهای منطقی ارائه دهم. در طول نشست جز دیدن گشادهرویی و شنیدن پرسشهای مرتبط و مهم چیز دیگری از دکتر حری ندیدم. درست به خاطر دارم ایشان پیشنهاد نمودند برای معادل optimal experience بهجای عبارت “تجربه دلپذیر” از “تجربه خوشایند” استفاده شود. پس از اعلام نظر نهایی داوران درباره رساله، گرفتن عکسهای یادگاری با ایشان سعادت دیگری است که نصیبم شد.
با توجه به اینکه بخشی از رساله بنده مربوط به “رفتار علمی” است، دکتر عباس حری نماد و معیار ملموسی از رفتار علمی را همواره در ذهن من تداعی مینماید، چه، زمان کوتاهی که افتخار همصحبتی با ایشان را یافتم و چه، هنگامیکه به نوشتههای روان، ساده و عمیق ایشان نگاه میکنم. ایشان به معنی واقعی از ابعاد شخصیتی، نگرشی، فعالیت و فرایند، تسلط به پیکره دانش، و هنجار و اخلاق در کرانه بالای علم قرار داشتند.
اگرچه این نوشته در سالیان سفر ابدی دکتر عباس حری نگارش شده است، اما اثر خوشایند و ماندگار ایشان در حوزه علمی، بیپایان و مثل رود جاری است.
روحش شاد!