بوسه بر پیشانی
شاید من تنها فردی باشم که دکتر حری بر پیشانیاش بوسه زده است. داستان ازاینقرار است:
هنگامیکه دکتر آزاد، همکار و دوست دیرینهام، که مدتها در یک اتاق در دانشکده همنشین بودیم درگذشت (29 اسفند 1388)، من در سفر نوروزی بودم و این خبر ناگوار را تلفنی از دکتر دیانی شنیدم. شوربختانه نمیتوانستم سفر را ناتمام گذارم و به مشهد برگردم زیرا من راهنمای دو سه خانواده همراه خود در کویر کاشان و نائین بودم. از این بابت ناراحت بودم که احساس میکردم باید در مراسم تشییع، به خاکسپاری و سوگواریهای بعدی حضور میداشتم. احتمالاً سایرین و اعضای حرفه هم همین انتظار را از من میداشتند.
پس از بازگشت از سفر، همکاران انجمن شاخه خراسان را به جلسه فوقالعاده فراخواندم و قرار گذاشتیم که مراسم بزرگداشت باشکوه و در خور دکتر آزاد برگزار نمائیم. در این زمینه، همه همکاران انجمن، همکاران گروه آموزشی، کتابداران دانشگاه فردوسی و نیز دانشجویان احساس دین میکردند. همه یار بودند تا از یک یار درگذشته یاد کنند. مقدمات فراهم شد و بهروز برگزاری نزدیک شدیم.
سالن آمفیتئاتر دانشکده مملو از جمعیت بود. افزون بر همکاران، کتابداران مشهد، دانشجویان و برخی مقامات و مدیران، خانواده دکتر آزاد نیز حضور داشتند. تعدادی از دوستان، همکاران و علاقهمندان دکتر آزاد هم از تهران و برخی شهرهای دیگر آمده بودند. بهراستی فضای پرشوری شکلگرفته بود. من بهعنوان رئیس انجمن شاخه خراسان میخواستم آغاز به خوش آمدگویی و سخنرانی کنم. متنی را هم شب قبل آماده کرده بودم که حاکی از تأثر من بود. تأثر به این خاطر که من به دکتر آزاد خیلی علاقه داشتم و سالهای باهم دوست و همکار بودیم. سخن خود را با این بیت آغاز کردم که:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
پسازاین بیت و با دیدن چهره محزون حاضران در سالن، بغض گلویم را گرفت و اجازه ادامه نداد. چندثانیهای را تحمل کردم تا شاید بر خودم مسلط شوم اما نشد. تنها توانستم با اشاره به آقای محمد رامین نادری از دانشجویان کارشناسی ارشد خودمان که انسانی شریف، علاقهمند، پویا و پراحساس بود، وی را به پشت تریبون فراخوانم و نوشته خود را به او دادم تا برای حاضران قرائت کند.
به صندلی خالی خود در ردیف نخست سالن برگشتم و نشستم. اما بدنم از شدت تأثر میلرزید. نوبت سخنران بعدی فرا رسید: دکتر حری. او از صندلی خود بلند شد اما پیش از رفتن به پشت تریبون، مسیر خود را به سمت من تغییر داد، نزدیک شد. من هم به احترام وی بلند شدم. بوسهای بر پیشانیام زد تا آرام گیرم. برای من در آن شرایط دشوار و پراحساس، این بوسه معنای عمیقی داشت: احترام به دوستی، بزرگمنشی، حمایت، معرفت، و …
عیب انسانها این است که نمیتوانند آینده را پیشبینی کنند. دکتر حری هم همچون دکتر آزاد بهزودی از میان ما رفت اما طومار زندگی آنان بسته نشد بلکه همچنان باز است. میتوان آن را خواند و خواند و خواند.