یادی از آن روزها … (یک قدم پس از نقد)

یادی از آن روزها … (یک قدم پس از نقد)

روزهای آخر سال 85 بود، سیزدهم اسفندماه. سرمای زمستان کم‌کم جای خود را به هوای مطبوع بهاری می‌داد. ادکا اولین تجربه‌های خودش را داشت اجرایی می‌کرد، قرار بود آن روز اولین بحث آزاد ادکا با عنوان “انجمن کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران” برگزار شود. دل تو دلِ بچه‌ها نبود اضطراب‌های همیشگی از برگزاری یک برنامه (خصوصاً که این برنامه از اولین برنامه‌های اجرایی ادکا بود.)، قرار بود بحث ساعت سه‌ بعدازظهر داخل اتاق شورای دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران با حضور اساتید برجسته رشته (مرحوم استاد عباس حری، استاد پوری سلطانی، استاد نوش‌آفرین انصاری، و استاد بهاره رهادوست) و البته هیئت‌مدیره انجمن وقت (دکتر خسروی، دکتر فتاحی، آقای عمرانی، آقای حافظیان رضوی، دکتر زین‌العابدینی، آقای شمسبد، و خانم نیازی) که آخرین روزهای کاری‌شان را سپری می‌کردند، برگزار شود.

چند دقیقه‌ای تا شروع رسمی برنامه نمانده بود، از پله‌های دانشکده باعجله به سمت بالا حرکت می‌کردم. وقتی به طبقه سوم دانشکده رسیدم یک لحظه جا خوردم، خیلی از شرکت‌کنندگان نزدیک در ورودی ایستاده بودند، با اینکه بچه‌ها صندلی‌های زیادی را از اتاق‌های دیگر آورده بودند جا برای نشستن نبود (فکر کنم چیزی حدود 100 تا 120 نفر نشسته بودند). حتی نزدیک درب ورودی جا برای ایستادن هم سخت پیدا می‌شد. هم خوشحال بودیم و هم مضطرب. بعضی از شرکت‌کنندگان زیر لب اعتراض می‌کردند، و البته گفته‌های اعتراض‌آمیز برخی از افراد بیشتر از دامنه زیر لبشان انعکاس یافته بود و تا چند نفر اطرافشان گفته‌های آن‌ها را می‌شنیدند. حق هم داشتند، بعضی از آن‌ها کلی راه آمده بودند. بیشتر آن‌ها از این گله داشتند که چرا برنامه در آمفی‌تئاتر دانشکده که گنجایش تعداد افراد بیشتری را داشت برگزار نشده بود (ناگفته نماند که بحث آزاد دوم را به همین دلیل داخل آمفی‌تئاتر برگزار کردیم ولی به خاطر بارانی که آن روزآمد یا شاید موضوع برنامه دوم که دیگر آن جذابیت موضوع اول را نداشت استقبال آن‌قدر کم شد، که مجبور به لغو برنامه دوم شدیم.). ولی خوب ما تجربه اولمان بود و انتظار این جمعیت را نداشتیم. خلاصه برنامه شروع شد. آن روز، من مسئول برگزاری و مجری برنامه بودم؛ آخه یکی نبود که به من بگه تو را چه به مجری‌گری! (جوانی است و هزار آرزو …) همین که با هزار تپق زدن بسم‌الله جلسه را گفتم و شروع کردم به خیرمقدم گفتن، یک‌دفعه موبایلم زنگ خورد ( بچه‌ها تماس گرفته بودند ببینند چند تا کیک و آب‌میوه بگیرند.). خلاصه این تماس همانا و قاتی کردن من برای کل برنامه همانا، به یاد دارم آن روز کلی آقای دکتر را خانم دکتر خطاب کرده بودم و خانم‌های دکتر را هم بلعکس … .

همه این‌ها را با این هدف نوشتم تا یادی از آن روزها کرده باشیم، روزهای آخر اسفند 85. بزرگداشت استاد بزرگ رشته مرحوم دکتر حری هم همان روزها برگزار شد. یاد استاد به خیر، چهره گشاده ایشان برای همه ما محال است که از خاطرمان پاک شود. استادی که هیچ‌گاه وقتش برای دانشجوهایش تنگ نبود. حمایت‌های استاد در آن سال‌ها هیچ‌وقت از خاطر ما ادکایی‌ها پاک نمی‌شود. چند روز پیش وقتی جلسه هم اندیشی نشریه شناسه با دانشجویان دکترای دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد و گفتند موضوع این شماره “انجمن” است، فهمیدم که نمی‌توانم در برابر وسوسۀ نوشتن درباره انجمن مقاومت کنم، خواه در حد یک خاطره. اما رفته‌رفته متوجه شدم که کلامی درباره انجمن حتماً نباید گشت‌وگذاری در تاریخچه و عملکرد انجمن باشد. کاری که به‌هرحال دیگران پیش از من به طرزی استادانه‌ و جامع انجام داده‌اند. ناخودآگاه به یاد اولین بحث آزاد ادکا (اتحادیه انجمن‌های دانشجویی کتابداری و اطلاع‌رسانی) افتادم، موضوع داغی که باعث شد یکی از شلوغ‌ترین روزهای ادکا رقم بخورد. حالا از آن روزها حدود 8 سال گذشته است، آن هیئت‌مدیره انجمن رفت و بعدی آمد، بعدی رفت و بعدی … . ادکا دوره اولش تمام شد، رشد کرد و به بلوغ رسید. برخی از اساتید دوست‌داشتنی از بین ما رفتند. اما دغدغه‌ها همچنان باغی است، دغدغه انجمن یکی از همین دغدغه‌هاست.

شلوغی آن روز و نقدهای زیادی که به‌صورت نوشته و نانوشته در هرجایی می‌بینیم و می‌شنویم گواه یک موضوع است، و آن اینکه، کلیدواژه “انجمن” کلیدواژه مهمی برای این حوزه است. داستان انجمن، داستان ما و رشته است و سابقه‌اش به سال‌ها پیش بازمی‌گردد. به تمامی آن سال‌هایی که بسیاری از بزرگان بدون چشم‌داشتی در کنار هم برای ارتقاء موقعیت اجتماعی و صنفی رشته جمع می‌شدند، در تکاپویی برای به پیش رفتن، و صد البته در تمام این سال‌ها تعداد بیشتری در نقد آن تعداد. در این کوتاه نوشت قصد ندارم نقدها را به نقد بکشانم، که نه توانش را دارم و نه در جایگاه آن هستم. ولی به عنوان یک دانشجو در این حوزه، در تمام این سال‌ها حس کرده‌ام که میزان نقدها بیش از فعالیت‌ها بوده، همیشه حس کرده‌ام آنان که در سنگر نقد می‌کوشند بیش از آنانی بودند که در سنگر انجمن کار می‌کردند، و برخی مواقع احساس کردم خستگی در تن دوستان دوچندان است از بهر برخی نقدها. البته نباید از این نکته ساده گذشت که اهمیت یک موضوع است که آن را کاندیدای نقدهای بیشتر می‌کند. هرچه موضوعی برای ما مهم‌تر باشد، بیشتر طالب رشد و ارتقاء آن هستیم و البته بیشتر آن را به نقد می‌کشانیم. ولی بیایید قدم بعد از نقد را هم بلند و استوار برداریم و برای ساختن این مهم خود پیش‌قدم شویم. یادمان باشد که قرار نیست برای ما مدینه فاضله‌ای را بسازند، بلکه باید خود آن را بسازیم. انجمن برآیند تک‌تک کتابداران این جامعه است، از دانشجو گرفته تا کارمند و استاد. حالا اگر ما بر این باوریم که این انجمن ضعفی دارد، حتماً این ضعف از ما یا باهم بودن ماست. در پایان خوشحال می‌شوم اگر دوستانی با خواندن این متن یاد و خاطره‌ای در ذهنشان زنده شده آن را در کامنت‌ها بیان کنند.

 

علی اکبری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *