چشمهایش!
هفتههای اولی بود که بعد از 4 سال کار در یک کتابخانه تخصصی با مراجعان محدود، وارد مجموعه کتابخانه دانشگاهی شده بودم. آن هم دانشکده ریاضی که همیشه از درسش و اسمش وحشت و نفرت داشتم! گرچه رسماً استخدام شده بودم، اما زیاد خوشحال نبودم چون همه چیز برایم گنگ و مبهم بود و محیط و مراجعان بسیار ناآشنا. تلاش میکردم که به سرعت مجموعه و مراجعانش را بشناسم. از این گذشته، روش درخواست کتاب بچههای ریاضی خیلی جالب بود. این بچهها (مثل بسیاری از دانشجویان سایر حوزهها) کتاب را به اسم نویسنده میشناختند، نه عنوان یا موضوع. همین باعث شده بود تا شناخت مجموعه کتابخانه برایم سختتر شود.
بجز رایانه ای که روی میز امانت بود و مسئول همان قسمت، از آن استفاده میکرد 4 رایانه دیگر هم کنار دیوار، روی میز گذاشته شده بود که معمولاً یک خط درمیان جواب نمیداد. گویی درگیر جبر و ریاضیات غیرخطی شده بود! به همین دلیل، کتابداران کتابخانه یا از برگهدان برای بچهها رده کتابها را پیدا می کردند یا به حافظه خودشان متکی بودند. البته این کار به علت تکرار، دیر یا زود برای من هم ممکن بود اما ساختار ذهن من هنوز روی اصول کتابداری قرار داشت. یعنی اول رده کتاب که براساس موضوع و زیر شاخه میآید و بعد کاتر نویسنده و عنوان. اما بچهها مستقیم میرفتند سراغ نویسنده که این مسئله تمام زیرساختهای دانشی من را زیر سوال برده بود.
معمولاً سوالات مراجعان اینطور شروع میشد:
– رودین دارین؟
– باتاچاریا هست؟
– فروند ترجمه شده؟
-اصل بالاکریشنان رو می خوام؟ و … .
هیچ کس برای کمک از من نمیپرسید: آمار، آنالیز، توابع، معادلات یا هر چیز دیگر.
از آنجا که کمی در یادسپاری اسامی با مشکل روبرو بودم، بعد از مدتی، بر اساس کودکِ درونم، اسم نویسندهها را با قیافههایی تجسمی در ذهنم تصور می کردم که در قفسهها منتظر مشتری نشستهاند! مثلا رودین برای من مردی بود با موهای تا اندازه ای جوگندمی با چشمهایی که به خاطر مطالعه زیاد، به اندازه یک بند انگشت از صورتش بیرون زده! باتاچاریا یک هندی سبزه رو ، با سیبیلهای ورماسیده (همچون فرمان دوچرخههای قدیمی) بود که به روی پوست صورتش چسبیده. فروند هم مردی تپل با شلواری که کمی از پشت پیراهنش بیرون زده و مدام کاپیتان بلک میکشد! بالاکریشنان مرا یاد کریشنامورتی و مرحوم سپهری و این شعرش میانداخت که:
“نسبم شاید برسد، به گیاهی در هند”.
وقتی هم که کتابی به امانت میرفت، احساس می کردم نویسنده کتاب که بر روی جلد آن سوار بود برای من دست تکان میدهد و خداحافظی می کند!!! چه صحنه خندهداری میشد وقتی که یکی از کتابها بلافاصله و پیش از امانت پس داده میشد یا وقتی که به اشتباه صدای “بیپ” “بیپ” هشدار دروازه امنیتی به صدا در میآمد. همینجا بود که نویسندههای کتاب هول میشدند و با دستپاچگی التماس میکردند، زودتر کار این دانشجوی بخت برگشته را راه بیندازید! مدت زیادی طول کشید تا به این شرایط عادت کنم.
در هر حال روزهای اول بود و من هنوز گیج رویاهایی که در سر میپروراندم. داشتم از خلاصه ردهبندی کنگره که از اینترنت تهیه کرده بودم، رده QA رو مرور میکردم تا موضوعات کلی و ریز موضوعات رشته ریاضی و آمار را بفهمم که دانشجوی کم سن و سالی وارد شد از ظاهرش مشخص بود که دانشجویان سال اول کارشناسی است. نگاهی به اطراف کرد و مستقیمآمد پشت میز من و سلام کرد. با لبخندی حاکی از احترام و نگاهی پر مهر، جوابش را دادم. مدتی بعد، پس از مِنٌ و مِنٌ ابتدایی گفت: رودین میخوام، هست؟
توی دلم گفتم: با آن چشمهای از حدقه بیرون زده، توی قفسه منتظرتون نشسته. اما چیزی نگفتم. مکثی کردم و بعد گفتم:
– متاسفانه سیستم جستجو قطع شده و امکان جستجو نداریم. ولی من میتونم رده کتاب رو بهتون بگم. می تونید از روی رده، کتاب رو از مخزن پیدا کنید؟
دانشجو که معلوم بود در عمرش کلمه مخزن و رده را نشنیده بود نگاه عاقل اندر عاقلی به من کرد و گفت: حالا بگین شاید بتونم پیداش کنم.
منم که خیلی خوشحال بودم از اینکه میتونم بدون مراجعه به سیستم یا برگهدان رده کتاب را درست بگویم، خیلی مقتدارانه گفتم: کیو آ سیصد و یک ممیز رِ 9. (9ر/ 301 QA)
دانشجوی بیچاره که چشمانش گرد شده بود و احساس میکردم الان پا به فرار میگذارد، کاملاً سردرگم و مستاصل گفت: ببخشید خانم شما الان دارین به چه زبونی صحبت می کنین؟؟؟
…. همین مسئله باعث شد که دست به قلم ببرم و برای سرپرست کتابخانه چند خط بنویسم.
جناب آقای دکتر …
سرپرست محترم کتابخانه پرفسور فاطمی
با سلام و احترام،
ذکر دو نکته را لازم می دانم:
1. دانشجویان جدیدالورود برای استفاده از منابع کتابخانه نیاز به آموزش دارند.
2. سیستمهای موجود هم در کتابخانه پاسخگوی خدمات نیستند و باید ارتقاء پیدا کنند.
با احترام
شهربانو صادقی گورجی
و البته پس از آن در دفترچه شخصیم این را نوشتم:
“اگر دوست داری همه تصویرهای ساخته شده در ذهنت که بر پشت کتابها سوار هستند با دانشجویان علاقمند به علم آشنا شوند، باید اصول مرجع را همیشه بدانی، چه با رسانه الکترونیکی چه بدون آن!”
البته من هم بهعنوان یک کتابدار بخش مرجع، باید در اولین فرصت دوباره کتاب آقای دکتر دیانی “مصاحبه در بخش مرجع کتابخانه” را بخوانم.