همیشه مانی اندر یاد آزاد

همیشه مانی اندر یاد آزاد

بعد از تو دگر گل و بهاری ناید                             غم آید و چون تو غمگساری ناید

در ماتم تو روح بباریم نه اشک                       کز اشک در این واقعه کاری ناید[1]

اگر حافظه خطاکار نباشد، در روزی از روزهای زیبای سال 1382، استاد که به علائق دانشجوی کم‌مایۀ خویش پی برده بود، وی را به دفترش فراخواند و دو دفتر حاوی گزیده‌ترین ابیات و ظرایف ادبی را در کَفش نهاد. این دو گنچ پُربها و کم‌نظیر به خطِّ زیبای استاد منقّش گشته و حاصل سال‌ها مطالعه و گزیده‌خوانی ایشان در عرصه بی‌انتهای ادبیات فاخر فارسی بود. استاد که مراحل کمال و رشد معنوی خود را از دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد آغاز و با بزرگان شعر و ادب این دیار محشور بود، کاملاً به گوشه‌ها و لطایف این دنیای پر کشش و جاذبه آشنایی وثیقی داشت.

 ایشان در آن دیدار مرا که جوانی نورس و تازه شارب سبز کرده و درعین‌حال دلشیفته ادبیات غنی شیرین‌زبانان و نازک‌اندیشان پارسی‌گوی بودم، به مطالعه و تحقیق هرچه بیشتر در آثار این زیباگویان و شیرین‌کاران دعوت کرد. در آن چندصباحی که بختِ خوش‌مرام، با من همراه بود و آن دو دفتر شکیل در اختیارم قرار داشت، اقدام به یادداشت و ثبت و ضبط گوهرهای موزونی کردم که پیش از آن در هیچ کتاب و مجموعه‌ای به عینه ندیده بودم. حال که به آن گوهرها می‌نگرم، یاد شیرین استاد در نمایشگر ذهنم جلوه‌گری می‌کند …

ز روزگار جوانی خبر چه می‌پرسی                                 چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت[2]

دکتر آزاد حضوری فعال و پویا در مجامع ادبی و شعری خراسان به‌ویژه در محفل ادبی “قهرمان” داشت. خانه محمد قهرمان، همان منزلي است كه دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، آن‌جا را «مجمع اهل ادب خراسان» مي‌شمارد و درباره اهمیت آن مي‌نويسد: «منزل شاعر استاد و شعرشناس برجسته روزگار ما، دوست بزرگوارم محمد قهرمان،كه هر هفته اهل ادب در آنجا گرد هم جمع‌اند و دانشكده ادبیات واقعي خراسان است».

رضا افضلی در نوشته‌ای که در وبلاگ خویش منتشر کرده است درباره حضور دکتر آزاد در این محفل ادبی چنین می‌نگارد:

برخي از شعر دوستان و نيمه شاعران و بعضي دانشمندان و کتابشناسان نيز در جلسات منزل قهرمان شركت مي‌كنند. آقای دكتر اسدالله آزاد كه با آقاي حسن لاهوتي به منزل قهرمان مي‌آمد، اكنون اكثر هفته‌ها در جلسه قهرمان شركت مي‌كند. او بعد از عمل جراحي «قلب باز» دوباره سيگار كشيدن را آغاز كرد. از دكتر آزاد پرسيدم استاد! سیگار کشیدن براي شما ضرري ندارد؟ وي جواب داد: من قلبم را از رو لوله‌کشی كرده‌ام تا بتوانم سيگار بكشم!

سخن عشق تو بی‌آنکه برآید به زبانم                                رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم[3]

ظاهر استاد عبوس و خشک می‌نمود؛ بدان حد که برای برخی از ظاهر انگاران، باور اینکه ایشان از نازک‌اندیشی و طبعی لطیف برخوردار است، سخت جلوه می‌کرد. بااین‌حال، هر کس مقدمه فاخر و مملو از ظرایف ادبی کتاب[4] ایشان را که در حوزه مجموعه‌سازی به طبع نشر آراسته‌اند، مطالعه کرده باشد به قدرت و ظرافت قلم استاد پی می‌برد.

ایشان در پاراگراف آخر این مقدمۀ دل‌نشین، دِین خود را به زیبایی و با شوری عاشقانه به همسر و یکتا دخترش اداء می‌کند. آنجا که چنین می‌نگارد:

این اثر را به دو بانو، به دو اختر تابناک و بی‌همتای آسمان زندگی‌ام که درمانگر داغ‌های جان‌سوز عمرم بوده‌اند، تقدیم می‌کنم: همسر عزیزم، فرشته‌ای که به هر کس اندر جهان نظر کردم تا بگویم به وی ماند، از او خوب‌تر ندیدم. باآنکه پنجاه باد بهاری بر من وزیده است که در عقبش نکبت‌های خزانی خاطرپریش خور و خواب برباد ده دیده‌ام، کف نیاز و نیایش به درگاه بی‌همتای بی‌نیاز برآرم که این نیم‌قرص کمال‌بخش دایرۀ زندگانیم را تالی و همتایی نیست؛ و یگانه ستارۀ سپهر سرای سپنجیم، دخترم تارا، آن نورِدیده‌ای که یک‌عمر ورق‌شماری و چون قلم سیاهکاریِ به بهای خون‌دل خوردن‌های پدر را دید، از بهای خویشتن افتادن وی را شاهد بود و بااین‌حال خویشتن‌داری کرد و دم برنیاورد و از این در وطن خویش غریبِ پُردردِ رُخ زرد، انتظاری بیجا نداشت؛ چه دریافته بود که از نور خرد کس نرسیده است به‌جایی و در دایرۀ قسمت اوضاع چنین باشد.

مشهد مقدّس- دکتر اسدالله آزاد

به‌رغم ذهن مغشوش زمانه                                                         همیشه‌مانی اندر یاد آزاد

چنین مقرر می‌شود که انجمن کتابداری خراسان در زمان حیات استاد، بزرگداشتی باشکوه برگزار نماید. بدین بهانۀ فرخنده، فرصتی ناب پدید می‌آید تا کلمات، لباس موزون بر تن کرده و در قالب قطعه‌ای به استاد هدیه گردند. این شعر در آن مراسم به‌یادماندنی به خطّی خوش و در قابی خاتم‌کاری شده به ایشان تقدیم گردید:

بـــه رغــــــم ذهن مغشوش زمانه                         هـــــمیشه مـــــانی اندر یــــاد آزاد

ندیدی کم ز جـــور و سختی و درد                         ولی بــــودی تو چــــون فــولاد آزاد

اگرچه خـــــنده بر لب کــمتر آری                             ولی داری دلــــــی تو شـــــــاد آزاد

نگـــاه بانفــــــوذ دلـــــــربایت                             محــــــبت را زنــــد فریـــــاد آزاد

غم و اندوه و رنج و سستی و ضـعف                           همــــــــه دور از تــــــو باداباد آزاد

همین یک جمله اندر مــدح تو بس                               همیـــــــشه بــــــــوده‌ای آزاد آزاد

کنــــم من این دعای خود مـکرر                             الــــــــهی خــــانه‌ات آبـــــاد آزاد

[1] از شفیعی کدکنی. ابیات استفاده‌شده در این نوشته (به‌جز شعر آخر) از روی دفتر اشعار منتخب تهیه‌شده توسط دکتر آزاد یادداشت‌برداری شده است.

[2] از صائب تبریزی

[3] از سعدی شیرازی

[4]گاردنر، ریچارد ک. مجموعه‌سازی: پیدایش، گزینش و گسترش مواد کتابخانه‌ای. ترجمه اسدالله آزاد. مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۷۶.

محمد زره‌ساز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *