
چشمهایش!
چشمهایش! هفتههای اولی بود که بعد از 4 سال کار در یک کتابخانه تخصصی با مراجعان محدود، وارد مجموعه کتابخانه دانشگاهی شده بودم. آن هم دانشکده ریاضی که همیشه از درسش و اسمش وحشت و نفرت داشتم! گرچه رسماً استخدام شده بودم، اما زیاد خوشحال نبودم چون همه چیز برایم گنگ و مبهم بود و
