کتابخانه به مثابه یک نمایشگاه هنری
گفتگو با مُنا بادامچیزاده به بهانه برگزاری نمایشگاه نقاشی در کتابخانه ایرانداک[1]
در تاریخ 20 آذرماه 1395، نشستی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران (ایرانداک) برگزار شد که در آن مفهومی با عنوان “کتابخانه به مثابه یک مکان” مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در همین راستا، در این کتابخانه این سازمان نیز به مدت یک هفته، نمایشگاه نقاشی با عنوان “اضطراب اضطراری” دایر شد که در آن، آثار نقاشی مُنا بادامچیزاده به نمایش عموم شد. به همین بهانهای مصاحبهای با ایشان انجام دادیم که در ادامه همگان را به خواندن آن دعوت میکنیم.
دکتر بگلو[2]: بسیار سپاسگزارم از این که وقت خود را در اختیار علاقمندان و خوانندگان نشریه شناسه قرار میدهید. ممنون میشوم توضیح مختصری دربارۀ انگیزۀ خود از برگزاری نمایشگاه نقاشیهای خود در فضایی با چنین مشخصات و مختصاتی در کتابخانۀ ایرانداک بیان کنید.
بادامچیزاده: نخستین و مهمترین انگیزۀ من این بود که مخاطبی غیر از مخاطب هنری را از طریق این نمایشگاه درگیر کنم. بهخصوص، فکر کردم که زمان خیلی خوبی است با فضایی که ایرانداک دارد و دانشجویان علمیتری در آن عبور و مرور میکنند استارت کمکردن این دوری از مخاطب عام زده شود. اینکه در این فضا، یک مقدار این دو قشر به هم نزدیک شوند و بتوانند از نظرهای همدیگر استفاده کنند. این موضوع را درک نمیکنم که چرا در جامعۀ ما نگاهکردن به نقاشی مقداری ترسناک شده است. من همیشه از دوستانی که هنرمند نیستند، میپرسم چرا تئاتر میروید، ولی گالریِ نقاشی نمیروید؟ آنها میگویند که ما چیزی نمیفهمیم. در واقع، ترس از متوجهنشدن باعث میشود که آنها اصلاً به گالری مخصوصاً گالری نقاشی پا نگذارند. از اینرو، فکر کردم که اگر شما بهسوی نقاشی نمیآیید، من بهسوی شما میآیم. فکر میکنم تجربۀ برپایی گالری نقاشی در ایرانداک واقعاً تجربۀ جالبی بود. هرچند متأسفم که زمان نداشتم و بهدلیل مشغله نتوانستم با مخاطبهایم خیلی ارتباط داشته باشم، ولی طوری که شنیدم سؤال و جوابهای خوبی صورت گرفته بود.
دکتر بگلو: یعنی هدف شما از برگزاری گالری در فضایی مثل کتابخانه یا در سازمانی مثل ایرانداک این است که بهنوعی حرکت معکوسی برخلاف آنچه در گالریها اتفاق میافتد داشته باشید؟ یعنی گالریها اول ایجاد میشوند و مردم به سمت آنها میروند و حالا شما بهجای اینکه گالری را خودتان ایجاد کنید و در آن آثارتان را نمایش دهید، سعی کردید به سمت سازمانها یعنی به سمت مخاطبان خود حرکت کنید؟
بادامچیزاده: بله
دکتر بگلو: فکر میکنید چنین حرکتی چه کمکی میکند؟
بادامچیزاده: برای من خلأیی وجود دارد که در آثار بچههای هنرمند بسیار است از جمله خودم. این خلأ مربوط به کمبودن علم است. هنگامیکه آثار دیگر هنرمندان را میبینید، متوجه میشوید که آنها کاملاً مطالعههای علمی و مطالعههای عمومی خود را در کنار مطالعههای هنری خود دارند. از سوی دیگر، همانطور که میدانیم، دانشمندان و اندیشمندان نیز مطالعات مختلفی دارند؛ ولی متأسفانه ما در کشورمان بسیار تکبُعدی شدهایم. هر کسی مطالعاتی فقط مختص رشتۀ خود و حوزۀ کاری خودش دارد. فکر کردم شاید تلنگری کوچک لازم باشد. البته آثار این نمایشگاه، آثار متداولی نیست. شاید اگر طرحی از یک گلدان، گل و پرنده بود برایشان خیلی لذت بخشتر بود تا نمایشگاهی با عنوان «اضطراب اضطراری». بهخاطر دارم که در روز افتتاحیه بسیاری میگفتند، این آثار به ما آرامش نمیدهند. من میگفتم که شما مگر دنبال آرامش هستید؟ میگفتند، بله، کتابخانه مکانی برای آرامش است و ما انتظار داریم آثاری را در اینجا ببینیم که به ما آرامش بدهد. با این حال، مدنظرم نبود که از طریق نقاشیهایم آرامش بدهم یا بگیرم.
دکتر بگلو: الان برایم سؤالی پیش آمد و آن این است که کتابخانه به هر حال، جایی ساکت است و جنبوجوش چندانی ندارد. این احتمال را میدهم که آثار دیگری در سبکهای مختلف دارید و از بین آنها، اینها اثرهایی هستند که به نوعی با اضطراب همراه بوده و مخالف آرامش هستند. «اضطراب اضطراری» با محیط کتابخانهها که ما معمولاً با آن سروکار داریم چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟
بادامچیزاده: آرامش شما هم به هم ریخته است… .
دکتر بگلو: اتفاقاً این نکتۀ خیلی خوبی است. یکی از رویکردهایی که در کتابخانهها مطرح است، کتابخانه به عنوان مکان سوم یا کتابخانه به عنوان مکانی برای اجتماعیشدن، برای تمدد اعصاب است و کلاً این رویکرد به درک موقعیتهای مختلف اجتماعی اشاره میکند که به سکوتِ کتابخانهها حمله میکند! به نوعی احساس میکنم این دقیقاً همان چیزی است که شما به دنبالش بودید. آیا واقعاً اینطوری است یا برداشت من اینگونه بوده است؟
بادامچیزاده: دقیقاً. من دربارۀ این فرمایش شما اطلاعات بسیاری نداشتم؛ ولی چیزی که برای خودم پیش میآید این است که هنگام مطالعه، وقتی که اثری هنری میبینید، ذهنتان انگار درگیر آن مطلبی است که میخوانید. شاید اکنون متوجه این موضوع نمیشوید. اینکه چیزهایی در ذهنتان هست و بعد زمانی که چشمتان به آن اثر هنری میخورد، شما را با خود میبرد. مانند معمایی میماند که شما را در فضایی غرق میکند که اصلاً شاید باعث شود، به فضای آن کتابی که میخوانید دوباره بازگردید و این ممکن است ذهن شما را باز کند. چنین چیزی برای من بسیار اتفاق افتاده است. نمیدانم شاید برای شما نیز اتفاق افتاده است درحالی که کتاب یا درس میخوانید یا مسئلهای را حل میکنید و به جوابی نمیرسید، با خود میگویید که ای بابا نمیشود، بهتر است تا بروم مثلاً پیادهروی بکنم. برای من نگاه کردن به نقاشی حالتی مانند همان پیادهروی را دارد. فکر میکنم این نگرش را بشود گسترش داد. شاید بشود از این فضا در کتابخانه استفاده کرد. برای اینکه حال که امکان پیادهروی نیست یا اینکه نمیتوانی پیادهروی بکنی؛ ولی بهجای آن میتوانی پیادهروی را در ذهنت بیاوری و به ذهنت این ورزش را بدهی. در واقع، این زمان را به ذهنت بده که مقداری بدود. در اینصورت، میبینید که چنین روشی چه سرعتی دارد. من خودم این سرعت را در نقاشیهایم حس میکنم. البته نمیدانم این موضوع برای دیگران چهگونه است… .
دکتر بگلو: خب الان یک جورایی نقض غرض نیست! یعنی اینکه فرض کنیم شما دنبال این هستید که مثلاً فردی اینجا آمده است و درحالی که آرامش دارد، مطالعه میکند. ممکن است که در کار علمی خودش نیز غرق شده باشد. به نظر شما چنین فردی با دیدن این تابلو چه احساسی به او دست میدهد؟ وارد آن اثر میشود و بر آن غلبه میکند؟ شاید تصور من از این تابلوها چیز دیگری باشد که احساس میکنم ذهنِ انسان را بهجای دیگری معطوف میکند و من ممکن است نتوانم تمرکز واقعی داشته باشم. مانند همان چیزی که در محیطهای مجازی میبینیم، تصاویرِ چشمکزن، استفاده ازجنبههای خلاقانه، تصاویری متضاد و با رنگهای متعدد. ولی در آثاری مثل آثار شما، آدم احساس میکند دنبال چیزی یا داستانی است، دنبال رابطهای است، آغازی است. مثلاً فرض کنید وقتی من به این تابلوی شما نگاه میکنم، اولین چیزیکه به ذهنم میرسد این است که آن پلهها را دنبال کنم، میرسم به جایی که میبینم این پله به پلهای دیگر ختم میشود. حتی احساس میکنم که بهخصوص در فضای کتابخانه، جوری حواسم را بهجای دیگری پرت میکند. شما چنین رفتاری را ورزش یا پیادهروی میبینید، شاید شما آن طرف دیگرش را میبینید؛ ولی من احساس میکنم که این آثر به نوعی میگوید بیا من را نگاه بکن!
بادامچیزاده: بله، دقیقاً.
دکتر بگلو: این آثار من را از موقعیتی که در آن هستم، در حال مطالعهبودن، در حال جستجوی اطلاعاتبودن یا حتی در پایگاه اطلاعاتی بودن و جستجو کردن، بیرون میکشند. من چنین حسی را داشتم، نمیدانم شما دنبال این بودید؟! این جنبۀ دیگری از آن قضیه است.
بادامچیزاده: من احساس میکنم که کاملاً خوب است که آدم وقتی دارد کاری را انجام میدهد، چه خودخواسته یا توسط عامل دیگری زمانی از فضای خودش [فاصله بگیرد]… بعضی وقتها نگاه دیگران باعث میشود، نگاه [دید] دیگری به شما داده شود. مثلاً شما کاری تحقیقاتی انجام میدهید و درحال طی مسیری هستید، ولی شاید همان نگاهکردن به آن نقاشی و به همان پلهها باعث شود که به ذهن شما ایدهای خطور کند. چون خلاقیت است، ممکن است به ذهن شما راه دیگری خطور بکند، شاید راهی که مثلاً اگر شما صدها کتاب هم بخوانید، آن راه در همان یک لحظه فقط به ذهن شما خطور بکند. شاید در کتابهای دیگری این نگاه به شما داده نشود. به نظرم دیدن، خیلی چیزها را میتواند برای آدمها تغییر بدهد.
بگلو: جالب بود؛ چون من فکر میکنم به خاصیت هنر اشاره میکنید. یعنی اینکه هنر کاری را میکند که از شیوههای معمول قابل دستیابی نیست. یعنی اگر مثلاً ما رویکرد متودیک[3] یا روششناختی نسبت به علم داشته باشیم، انتظار داریم که حتماً روی جای پای افراد دیگر پا بگذاریم، آنها را دنبال کنیم و ببینیم چه کارهایی کردند. حداقل آن کار را انجام ندهیم یا یک فرم دیگری از آن را انجام بدهیم؛ ولی چیزی که من از نگاه شما از بُعد هنری به این قضیه دریافت کردم این است که [نگریستن به چنین آثاری] مسیر دیگری را برای کسی که میخواهد از فضای کتابخانه استفاده کند باز میکند. آیا درست فهمیدم؟
بادامچیزاده: به هر حال آن روند هیچ وقت در هنر از دست نمیرود. آن روند را همیشه در طول تاریخِ هنر دیدهاید که هیچوقت از بین نمیرود. منتها اینکه هر کسی چطوری به یک موضوع نگاه میکند، آن است که تفاوت پیدا میکند و من فکر میکنم در واقع یا حداقل برای من اینطور بوده است که حتی زمانی که درس میخوانم یا ذهنم خیلی درگیر است، زمانی که حتی به نقاشهای خودم، نه نقاشی های بقیه، نگاه میکنم، ایدهای جدید به ذهنم میرسد. حتی زمانیکه با بچهها نیز کار میکردم، همینطور بود. کاملاً برایشان یک حالت اکتشافی بود. ما زنگِ دیدن داشتیم و فقط نگاه میکردیم. حالا یک وقتهایی کار میکردیم و یک وقتهایی هم کار نمیکردیم؛ ولی ترجیح بر دیدن و چطور دیدن بود. واقعاً احساس میکردم یک معمایی را حل میکنم! اینجا اینجوری شده چون … . بعد علتاش را پیدا میکردم که چرا اینطوری شده یا چرا مثلاً ناراحت است، چرا خوشحال است، چرا موهایش کوتاه است. واقعاً حس جالبی پیدا میکردم از اینکه انگار یک داستان پلیسی است که دانهدانه این سرنخها را کنار هم میگذارم تا ببینند شاه کلید اصلی کجاست؟
دکتر بگلو: یک نکته جالبی از میان حرفهای شما مرا به فکر فرو برد، بهخصوص آن بُعدی که شما میگویید، مسیر دیگر یا یک راه دیگر. همین الان به این فکر میکردم که ما الان چند نفر در پژوهشگاه داریم که هنرمند باشند. امروز در یکی از جلساتی که در شورای پژوهشکده داشتیم، یکی از همکاران (خانم دکتر پورنقی) می گفت من یک کاری را دنبال میکنم که جنبۀ هنری دارد و اسمش را گفتند «ویترای». نقاشی پشت شیشه. بهصورت معکوس عکس را میکشند و بهصورت معکوس پشت شیشه میگذارند و … . یکی از اعضای دیگر کتابخانه، آقای دکتر بیگزاده یکی از خوشنویسان خوب (حداقل در پژوهشگاه) هستند، چون من نمیدانم و آثارشان را هم ندیدم و به استناد خودشان و سایر دوستان [میگویم]، خب این افراد [با چنین ویژگیهایی] بهعنوان سرمایههای سازمان هستند [بهشمار میآیند]. ایشان عضو هیئت علمی اینجا هستند، کارهای علمی هم میکنند، وظایف علمی هم دارند، اما آیا نمیشود مسیری را برای اینکه آثار ایشان چه در کتابخانه و چه در جایجای سازمان درج بشود وجود داشته باشد؟ من تصورم از هنر این است که وقتی تابلویی را میکشم، قسمتی از خودم را نشان میدهم، قسمتی از اندیشههایم را نشان میدهم یا قسمتی از حداقل ارتباط خودم با مسائل روزمره و جامعهام را نشان میدهم. یا نوع نگاهم را به جامعه نشان میدهم؛ خب چه اشکالی دارد که آن آثار را هم ما بتوانیم در سازمان و سراسر آن پراکنده کنیم.
مثلاً اگر شما طبقۀ شش و هفت پژوهشگاه رفته باشید، آثار کاریکاتوری را میبینید که مربوط به یکی از فعالیتهای سازمان (طرح غدیر) است. مربوط به اشتراک منابع و اشتراک کتابخانه است. من وقتی که آنجا میروم و آثار این کاریکاتور را میبینم، احساس میکنم با یک نگاه میتوانم خیلی از مباحث مربوط به بحث امانت بین کتابخانهای یا بحث اشتراک منابع را در ذهنم مرور کنم. با دیدن یک قیافه یا یک شمایل تا اندازهای میتوانم درک کنم چه مباحثی در این حوزه شکل گرفته است. خب این کار عملاً [نشان میدهد] به جای اینکه من صرفاً به نگاشتن یک کتاب توجه کنم، به سایر جنبههای آن هم فکر میکنم. مثلاً به اینکه ارتباطش با جنبۀ هنری میتواند تأثیرش را چند برابر کند. البته از بُعد دیگرش نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم [چنین حرکتی] به نوعی آن پتانسیل خفته در درون اعضای آن سازمان را بیدار میکند و برمیانگیزاند تا بتوانند آثار هنری خودشان را در سازمان بیاورند و آنها را ارائه کنند. اصلاً میشود از آثار آن افراد نمایشگاهی در سازمان ایجاد کرد. بههمین دلیل، تصور من این است که همۀ اینها به برکت همین آثار است، به برکت همین کارهایی است که پای هنر را باز میکند. [به برکت] وجود فردی است که جنبۀ هنری دارد و آن [جنبه] را در سازمان باز میکند [نشان میدهد]. بهنوعی راههایی را به ما نشان میدهد که ما قبل از این به آن فکر نکردیم. نمیدانم نظر شما چه است؟!
بادامچیزاده: بله دقیقاً! نمیدانم اما یکوقتهایی انتقال پیام از طریق یک اثر هنری یا با یک ویدئوآرت یا با یک کلامِ موسیقی خیلی راحتتر از یک کتاب چندجلدی به مخاطب انجام میشود. اصلاً نمیخواهم ارزشگذای کنم؛ ولی باید واقعاً این دو کنار هم باشد. اگر قرار است که هنرمند چیزی را به مخاطبش انتقال بدهد، لازمۀ آن این است که مطالعه داشته باشد، لازمۀ آن این است که با جامعۀ علمیاش در ارتباط باشد.
دکتر بگلو: حتی خودش هم پژوهش کند.
بادامچیزاده: دقیقاً، چون هنر واقعاً احساس نیست و خیلی چیزها فراتر از احساس شهودیبودن است.
دکتر بگلو: به عنوان آخرین سؤال، من از اینکه آثار را آوردید تا اندازهای درک خودم را پیدا کردم؛ اما فکر میکنم، لازم است که آن بخشی که مربوط به بحثهای پژوهشی در حوزۀ کتابخانه است، آن را هم تقریباً گوشهای [از بحث] مطرح کنم. فکر میکنم ما باید آن نگاه خیلی سخت و خشک مربوط به فعالیتهای پژوهشی و فعالیتهای مربوط به کتابخانه را بشکنیم، شکستنِ فضا که اتفاقاً فناوری هم به همان سمت رفته است. یعنی اینکه ما نباید فکر کنیم، کتابخانه صرفاً جایی است که ما برویم از نظر فیزیکی کتابی را ببینیم. میتوانیم جستوجویی در منزل و با استفاده از نرمافزارهای دیجیتالِ پیشتاز یا نرم افزارهای وِبی داشته باشیم و بتوانیم بهراحتی به منابع دسترسی پیدا کنیم که این کار را فناوری کرده است. اما قسمتی از آن به فیزیک و فضا مربوط است. من احساس میکنم هیچ وقت فناوری نمیتواند به آن دست پیدا کند. یعنی مثلاً تصور بکنید، شما از آثار خودتان عکس بگیرید و آن عکس را به اشتراک بگذارید تا همه ببینند. اگر پس زمینۀ آن عکس را عوض کنیم، در یک صفحۀ سفید باشد یا یک صفحۀ مشکیرنگ باشد یا اینکه جای دیگری، در یک محفل دیگری باشد، درک و دریافت من نیز تغییر می کند. مثلاً شما فرض کنید، اگر همان عکس را در محفل دوستانهتان میگذارید یا آن عکس را در محفل هنرمندانۀ خودتان میبینید یا آن عکس را در پژوهشگاه میبینید، قطعاً درک و دریافتتان از آن عکس کاملاً متفاوت خواهد بود. تصور من این است و میخواهم این را بگویم، فضا عنصری خیلی اساسی است و ما نمیتوانیم فضا را به یکباره ناپدید کنیم. فضا با خودش آن ویژگیها و مختصات خاص خودش را دارد. آن اطلاعات خاص خودش را خواسته یا ناخواسته به ما تحمیل میکند. با آوردن آثار هنری به کتابخانه که بهعنوان یک فضا است، علاوه بر اینکه فضای خشک کتابخانه را همراه با سکوتش داریم، [با چنین حرکتی] در واقع فضایش را میشکنیم، فرصتی را فراهم میکنیم که بتوانیم با یک نگاه دیگر و با یک فرم دیگر به منابع و به فضا نگاه کنیم. آن قسمتی که مربوط به بازنگری و بازاندیشی دربارۀ فضای کتابخانه است، برای من خیلی جذاب بود و احساس میکردم، میشود آن فضا و آن رویکردها را تغییر داد … . کمکهای آقای دکتر دوران (معاونت پژوهشی وقت ایرانداک) باعث شد، ما دنبال این باشیم که بتوانیم اینچنین نمایشگاهی را در کتابخانه برگزار کنیم. حتماً اگر مجال و فرصت باشد این نمایشگاه را بهصورت دائمی بگذاریم. من احساس میکنم [این فضا] گنجایش آن را دارد. با توجه به اینکه ما به خدماتمان دست نمیزنیم، میتونیم در آن بازنگری داشته باشیم. یعنی اینکه ما با استفاده از عناصری که جایشان معمولاً خارج از فضای کتابخانه است، نگاهی دوباره به کتابخانه داشته باشیم. من اینجوری فکر میکنم و دیدگاه و اصلاً هدفم این بوده است.
بادامچیزاده: دقیقاً درست میفرمایید. امیدوارم که [چنین نگرش و فعالیتی] تنها به برگزاری یک نمایشگاه ختم نشود. احتمالاً در آینده شاید بشود که نمایشگاههای مرتبطتری با همین عنوان علوم و فناوری در اینجا برگزار کرد. شاید اصلاً باعث بشود که خود بچههایی که رشتههای علوم و فنون خواندند، مقداری به سمت هنر دیجیتال علاقهمند بشوند، چون بههرحال، ابزار را بلدند و میدانند. امیدوارم اتفاقهای خوبی بیفتد.