چگونگی شناسایی فرصتها و انتخاب بهترین موقعیتهای رسیدن به موفقیت
با توجه به کاربردی بودن رشتهی علم اطلاعات و دانششناسی و توانمندیهای بسیاری که دانشجویان این رشته کسب میکنند داشتن انگیزه و استفاده از فرصتها و تبدیل آنها به موفقیتها یکی از جاذبههای این رشته است. تجربیات متفاوتی از توانمندیهایی که در این رشته به واسطه داشتن اساتید گرانقدر دانشگاه فردوسی و دوستان و همکلاسیهای خوبی که در آن دوره داشتم سبب شد تا خاطرهای از این تبدیل فرصتها را برای کسانی که در ابتدای راه هستند بنویسم. سال 88 توسط یکی از دوستانم به یک شرکت معماری کوچک معرفی شدم تا کمکشان کنم کتابهای گمشدهشان را پیدا کنند. بعد از جلسه با مدیرعامل مقرر شد فعلاً در کنار بخش اداری یک میز به بنده بدهند تا مشغول به فعالیت شوم و کتابهای مفقودهای که آمارشان کم هم نبود را بیابم.
با استفاده از لیستهای گذشته توانستم از کتبی که زمانی موجود بوده و اکنون نبود لیستی تهیه کنم و از همکاران قدیمی شفاها بپرسم که این کتاب در حیطه کاری کدام یک از کارکنان بوده است. بعد از گذشت یک ماه و پیگیری مداوم از افرادی که کتابها را امانت برده و ناخواسته یادشان رفته بود بیاورند! موفق شدم کتابها را به کتابخانه بازگردانم و در قفسهای آنها را جای دادم. در فایل اکسل تمام فیلدهای مورد نیاز افراد را وارد کرده و کتابها را که حدود 50 عنوان بود ثبت کردم و برایشان لیبل و جیب و کارت تهیه کردم. بعد از اتمام کتابهامدیرعامل[1] جهت بازدید آمدند و از دیدن کتابهایی که با لیبل در قفسه به صورت مرتب چیده شده بود هیجانزده شدند و پرسیدند: “چه جالب! من این کار را فقط در کتابخانه دانشکدهها دیده بودم. میشود اینجا هم انجام داد؟” و من با نشان دادن فایل اکسل و امکان جستجوی ساده در آن بر شگفتی کارم افزودم و به ایشان پاسخ مثبت دادم.
ساعتی را با هم به گفتگو نشستیم و قرار شد کلیه مجلات،کتابها و دستنامههای تمام اتاقها اعم از آتلیه معماری، آتلیه شهرسازی، و امور اداری به یک اتاق منتقل گردد و یک اتاق در طبقه دوم را برایم خالی کردند تا بعدها به عنوان کتابخانه مورد استفاده قرار گیرد. با تهیه کاردکس برای مجلات و ردیابی مجلات مفقوده خودم را مشغول کردم. سپس مجلات قدیمی را به صحافی سپردم و برای دریافت مجلات بهروز با آنها تماس گرفتم و پس از دریافت اشتراک، بخش مجلات تبدیل به واحدی پویا شد. هر شماره مجله که وارد کتابخانه میشد ثبت در کاردکس شده، صفحه فهرست مندرجات آن را کپی میگرفتم و برای آتلیههامیبردم و در تابلو اعلانات آنجا نصب میکردم. خاطرم هست روز اولی که وارد شرکت شدم و بچهها از رشتهام پرسیدند و من گفتم کتابداری گفتند:” یعنی دقیقاً چه کاری انجام میدی؟ چی خوندی؟ به چه دردی میخوری؟” و من تنها همین جمله را گفتم:” خیلی چیزها خوندم و بلدم که کمکم خودتون میبینید” با گذشت زمان و فعال شدن واحد مجلات دستور تهیه قفسه مجلات داده شد و بچهها که همه عاشق کتاب و مجله بودند با علاقه فراوان به مجلات جدید سر میزدند و از اطلاعات بهروز مجلات در پروژههای خود بهره میبردند.
در ایام بیکاری در کتابخانه کتابهای موجود را ورق میزدم تا بدانم هر کدام چه مطلبی دارد. وقتی بچهها سراغم میآمدند و از من اطلاعاتی تخصصی میخواستند با دانش اندکی که از لابهلای کتابها و مجلات کسب کرده بودم راهنماییشان میکردم و آنها متعجب از اینکه از کجا میدانم که مثلاً اطلاعات ساختمانهای مسکونی در کدام کتاب یا مجله وجود دارد. کمکم به من و دانشم اعتماد میکردند. بعد از مدتی تبدیل به بانک اطلاعاتی سیار شده بودم. بسیاری از اصطلاحات تخصصی را فراگرفته بودم و در اینترنت به دنبال نیاز اطلاعاتی بچههای شرکت میگشتم و مجموعه مقالات را دستهبندی شده برایشان کنار میگذاشتم تا در صورت نیاز مراجعه کنند. بعد از مدتی مدیرعامل جهت بازدید مجدد به کتابخانه کوچک من آمد و از اینکه در رفع نیازهای اطلاعاتی بچهها کمکشان میکنم تشکر کرد و گفت:” من تصمیم دارم کتابخانه شخصی خودم که حدود 1500 جلد کتاب دارد را به اینجا منتقل کنم تا بچهها استفاده کنند!” از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که خدا رو شکر توانستم کار دائمی پیدا کنم. کتابها منتقل شد و کار مجموعهسازی، فهرستنویسی و ردهبندی آنها انجام شد. طبق جلسهای که با مدیرعامل داشتم توانستم مجابشان کنم که نیاز به نرمافزار دارم و با اکسل دیگر نمیتوان سرچ دقیقی داشت و موفق شدم. نرمافزار سبک و راحتی خریداری شد. برای کتابخانه آییننامه نوشتم و برای بچههای شرکت کارت عضویت صادر کردم.
کتابخانه کوچکم رونق بسیاری پیدا کرده بود و من در میان بچهها جای خودم را باز کرده بودم. به من در شرکت دایرهالمعارف سیار میگفتند. چندی پس از رونق کتابخانه، شرکت پروژهای را برای طراحی قبول کرد که مربوط به طراحی ساختمان یکی از روزنامههای معروف مشهد بود. تیم طراحی هر چه جستوجو کرده بود نتوانسته بود نمونهای از طراحی خارجی را بیابد تا بتواند الگوبرداری و سپس طراحی کند. به درخواست مدیرعامل که من را عصای دستش[2]مینامید مسئول جستجو برای این پروژه شدم ظرف 24 ساعت توانستم یک فایل ویدئویی از طراحی ساختمان روزنامه نیویورک تایمز پیدا کنم و متن ویدئو را به فارسی برایشان ترجمه کنم. آن ویدئو حاوی اطلاعات بسیار ارزشمند و استانداردی از طراحی ساختمان برای روزنامه بود. بعد از یافتن اطلاعات با تیم معماری به جلسه با کارفرما دعوت شدم و به عنوان مسئول تیم پژوهشی به آنها معرفیشده و در خصوص ویدئو بازیابی شده و اطلاعاتی که در آن بود صحبت کردم. پس از آن پروژه در تمام پروژههای شرکت به عنوان مسئول تیم پژوهشی شرکت در تمامی جلسات با کارفرماها شرکت میکردم. روزی سر سفره نهار (به دلیل ساعات کاری زیاد، نهار را در شرکت میخوردیم) بچهها اعلام کردند که حالا اگر کسی از ما بپرسد کتابداری یعنی چه؟ ما هم میگوییم یعنی عنصر حیاتی هر شرکت!
این جمله برایم باعث افتخار بود. همیشه عاشق رشته و کارم بودم و از اینکه در حقش این همه ظلم میشد ناراحت بودم و آنجا به خودم بالیدم که دینم را هر چند کم به رشتهام ادا کردم. کمکم بر اساس نیازهای اطلاعاتی همکارانم لیستی از منابعی که باید خریداری شود تا اطلاعات جدید را در اختیار بچهها بگذارد تهیه کردم. لیست را تحویل مدیرعامل دادم که بسیار خوشحال و خرسند شد، از آن لیست کاملاً میشد فهمید نقاط ضعف منابع شرکت کجاست. در پی رفع این منابع مقرر شد بنده به نمایشگاه کتاب تهران سفر کنم و کتابخانه را به منابع جدید مجهز کنم. سال اول به همراه دو نفر کارشناس معماری رفتم که البته حضور من برای تکراری نخریدن منابع بود. سال بعد که توانستم چم و خم کار را بیاموزم خودم به تنهایی خرید رفتم و کتابهایی خریدم که هنوز هم به عنوان تنها مرجع اطلاعاتی در آن شرکت موجود است. با اینکه حدود سه سال است که از آن شرکت به خاطر یافتن کاری دولتی خارجشدهام اما همکارانم هر کجا منبع اطلاعاتی در خصوص معماری یا شهرسازی میخواهند با من تماس میگیرند و من هنوز هم در جریان اطلاعات بهروز معماری و شهرسازی هستم.
بعد از تجهیز کتابخانه نوبت به گزارشها رسید دفترچههای بسیاری در شرکت موجود بود که روال طراحی پروژهها را مشخص میکرد و همیشه بچهها به دنبال آنها میگشتند. با مشورت مسئول آتلیه معماری و مدیرعامل طرح ردهبندی داخلی را تهیه کردم و تمام دفترچههای گزارشها را فهرستنویسی و ردهبندی نمودم. از آن پس بچهها به کتابخانه مراجعه میکردند و مثلاً به دنبال طراحی نهایی نمای پروژه هتل درویشی بودند که من به راحتی دفترچه را در اختیارشان میگذاشتم. بعد از آن نوبت به کاتالوگها رسید. به خاطر حجم عظیم آنها هیچوقت هیچچیزی پیدا نمیشد. کاتالوگها را هم طبق آنچه مورد نیاز بچهها بود دستهبندی کرده و ردهبندی خاصی را طراحی نمودم، هر کاتالوگ را در دفتر ثبت، ثبت میکردم و به آن شمارهای طبق ردهبندی داخلی خودم میدادم که بعد از آن دستیابی بچهها به اطلاعات بسیار راحتتر و بهتر شده بود.
قسمت بعدی که در کتابخانه داشتم سی دیهایی بود که از پروژه تهیه و بایگانی میشد که با توجه به ردهبندی گزارش پروژه سیدی مربوطه هم در همان ردهبندی قرار میگرفت.
بعد از رونق بسیار فعالیتهایم در کتابخانه، کتابخانه تبدیل به محل فخر شرکت در میان سایر رقبا برای عرض اندام در برابر کارفرماها بود و بنده به عنوان مسئول تیم پژوهشی موظف بودم کارفرما را نسبت به تمام فعالیتهای کتابخانه توجیه کنم تا بدانند کار در شرکت ما بر اساس اطلاعات دقیق و جدید صورت میگیرد.
پس از اینها به خاطر آشنایی با امور ردهبندی و دستهبندی به عنوان مسئول واحد کنترل کیفیت (بخش اسناد و مدارک) مشغول به فعالیت شدم. پس از یک سال به عنوان نماینده مدیرعامل در واحد کنترل کیفیت مشغول به کار شدم البته همچنان کتابدار شرکت بودم در نهایت توانستیم برای شرکت گواهینامه ISO9001 را بگیریم. در سال 90 مدیرعامل شرکت به کانادا مهاجرت کردند و از آنجا اطلاعات مورد نیازشان را به دستشان میرساندم تا بتوانند پروژههایی را در کانادا و در ایران بر عهده بگیرند.
امروز که به گذشته نگاه میکنم تنها به یک جمله میتوانم بسنده کنم که:
“اگر عشق و علاقه در هر کاری باشد قطعاً تو بهترین خواهی بود.”
[1] جناب آقای مهندس امیر عباس زادگان، مدیر عامل شرکت مهندسین مشاور ایرانشهر توس، لازم به ذکر است که نگاه عاشقانه ایشان به کتاب و کتابخانه بنده را در آن سالها بسیار دلگرم و خلاق نمود.
[2]. خاطرم هست در یک جلسه با کارفرما جناب عباسزادگان از اتاق بیرون آمدند و مرا به نام کوچک صدا کردند و گفتند: “لیا! استاندارد طراحی اداری کتاب مییر صفحه چند بود؟ و من از طبقه بالا شماره صفحه را میگفتم و تا ایشان برای کارفرما توضیح میدادند من منبع درخواستیشان را تحویلشان میدادم.”